سعدی» گلستان» باب سوم در فضیلت قناعت
موسی درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده گفتای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بیطاقتی به جان آمدم موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که باز آمد از مناجات مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده گفت این چه حالتست؟ گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته اکنون به قصاص فرمودهاند
و لطیفان گفتهاند
گربه مسکین اگر پر داشتى تخم گنجشک از جهان برداشتى
عاجز باشد که دست قوت یابد برخیزد و دست عاجزان برتابد
موسى به حم جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار
بنده چو جاه آمد و سیم و زرش سیلى خواهد به ضرورت سرش
آن نشنیدى که فلاطون چه گفت مور همان به که نباشد پرش؟
پدر عسل فراوان دارد، ولى عسل براى پسرش که گرم مزاج است، سازگار نیست.
آن كس كه توانگرت نمى گرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.