۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

دریاچه ارومیه سروده بسیار زیبایی از هما ارژنگی با آوای شاعر در ماتم آن!


هما ارژنگی


بانو هما ارژنگی شاعر میهن پرست ایرانی است که هماره در عشق به میهنمان ایران و پاس داشت فرهنگ بزرگ ایران زمین و مهر به زبان فارسی و به آذربایجانش که ریشه خود ایشان نیز در آن است  بمانند پدرش استاد رسام ارژنگی  که ایشان هم ستایشگر ایران فرهنگ ایران و ایرانیان میباشند سخن رانده و اندیشه‌ زیبایش را با سروده‌های میهن پرستانه‌اش بیان نموده اکه به نوبه خود چون نگینی در میان فرهنگ دوستان و ایرانیان در عرصه شعر و ادب ایران ثبت شده است!
دریاچه ارومیه سروده‌ای از ایشان است در وصف این دریاچه بلازده در این روزگار که همه ایراندوستان را بهت زده و نگران کرده است!




دریاچه ارومیه  سروده هما ارژنگی










آی آذربایجانم


آذر تابان و رخشان


ای کهن مُلک دلیران


قلعه‌هایت سرفراز و


قله‌هایت آسمان‌سا


دشت‌ها و دره‌هایت


پُر فروغ و سبز و زیبا


چشمه‌هایت گرم و جوشان


رود‌هایت تا جهان بر جا، خروشان


می‌کشد پَر، مرغ جانم


سوی آن آذر گسشب سربلندت


سر نهم بر خاک و آن گه


رو کنم بی‌تاب


بر دریاچه پاک و سپندت



بینمش از دور و


فریاد از دل خونین برآرم


آنچه بیند دیده غمدیده‌ام، باور ندارم. 


گویم‌ای دریاچه آزرده در خود شکسته


زخم جادوی کدامین دیو بر قلبت نشسته! 









یا کدامین فتنه چون زنجیر بر پای تو بسته؟ 


آه!‌ای دریاچه زیبای تن‌ها! 


ای «کبودان»، مر تو را مزدا اهورا آفریده! 


از چه این سان ناروا بر پیکر پاکت رسیده؟ 


تو‌‌ همان دریاچه ژرفی


که آغوش تو شد گهوار زرتشت سپنتا


تو «چیچست» نامداری


یا که «خنجستی» 


که در شهنامه خواندت «پیر دانا» 


ای به سینه کرده پنهان


گنج رازآلود دوران


رمز آن استوره‌ها بر من تو بگشا


باز گو با من حدیث آن نماد آرمانی


از شه کیخسرو و اندیشه‌های خسروانی


باز گو از خون پاک بیگناهی چون سیاوش


از پلشتی‌های توران شاه، آن خون‌ریز سرکش


لیک‌ای تنهای زیبا، 


نیک می‌دانم که اکنون ناامید و ناتوانی


تشنه کامی بی‌هیاهو، چون حبابی نیمه جانی


نیک می‌دانم که اکنون نوبت یاری رسیده


بهر درمان غم تو،‌گاه غم‌خواری رسیده


باید اکنون از دل و جان، با سپاه غم ستیزم


دست اندر دست یاران، رودهای پر توان را


همچو خون زندگانی، در رگ خشک تو ریزم


تا بیابی بار دیگر، ژرفی و پویندگی را


سر کنی با شادمانی، نغمه‌های زندگی را


تا که آواز تو پیچد، در طنین گرم باران


گسترانی سینه خود، شادی دل‌های یاران


تا تو را گویم: 


 «یاشاسین» گنج بی‌انباز ایران


نور چشم سرزمینم، ساز خوش آواز ایران



۲ نظر:

  1. امان از پلشتی‌های ایران شاه، آن خون‌ریز سرکش
    که هر چه داشتیم از ما گرفتند و مانقورت هایی مثل
    شما تولید کردند

    اورمیه خون می گرید از دست امثال شما

    پاسخحذف
  2. لعنت بر این اسلام که ایران ما رو اینطوری ویران کرد

    پاسخحذف

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.