در نبرد ایران و روس در گنجه: ایران که نمرده است امروز روز رزم است فال از شاهنامه باید جست!
همه سر به سر تن به کشتن دهیم ... از آن به که کشور به دشمن دهیم
این بود سخن سرو ناز بانو همسر جواد خان گنجه ای در 22 نوامبر 1803 پس از اینکه جوادخان گنجه ای (زیاداوغلو) فرماندار میهن پرست ایرانی شهر گنجه و مرزبان دلیر ایران در آران پس از هجوم لشگر روس
کشته شد و نامش را در جرگه قهرمانان تاریخ ایران به ثبت رسانید فریاد زد!
جوادخان گنجه ای پس از اینکه ژنرال سیسیانوف روس فرمانده ارتش روس که به سبب آگهی از سستی و بی لیاقتیهای شاه و دربار قاجار به ایران لشگر کشید و شهر گنجه را در محاصره خود در آورده بود در برابرش ایستاد و با اندک نیرویی که داشت شجاعانه سپاهیان دشمن را به شهر راه نداد او به دفعات درخواست ژنرال روسی را دایر به تسلیم و تحویل دژ رد کرد، و در آخر پیغام داد که: «شما باید جسد مرا در پای دیوار قلعه پارهپاره بکنید تا بتوانید داخل دژ شوید.»
پیکره ای از جوادخان گنجه ای
در پایان جوادخان و یارانش با اینکه در اثر خیانت تعدادی از مردم شهر و از هم پاشیدن نیروهای سپاهش و به امید رسیدن نیرو از آذربایجان به وسیله عباس میرزا، به درون دژ شهر گنجه رفت و به سبب دیر رسیدن نیروهای پشتیبان بدلیل گرفتارییها پشت هم اندازیهای درباریان خائن و همچنین فصل سرما و پس از اینکه نیروهای دشمن راه آب شهر را بسته بودند و در پایان یک شبانه روز با شلیک توپ از همه سوی شهر را مورد یورش قرار دادند و راه را برای ورود ژنرال دیگر ارتش روس پورتیناکین بوسیله پشتیبانی توپخانه دشمن بدرون دژ آمده بودند و در هنگام نبرد تن به تن برای بیرون راندن سربازان روس از برجهای دژ زخمی شدو با اینکه پسرش را که به یاریش شتافته بود را به برجی دیگری فرستاده بود خود و فرزندش حسینقلی خان هر کدام بر بالای سر یکی از توپهای برج ایستاده و تا آخرین قطره خونشان به نبرد ادامه دادند تا کشته شدند!
شاهنامه نفیس فردوسی از دوران صفویه
در اینجا بود که سروناز بانو همسر جوادخان پس از شنیدن کشته شدن وی به جای شیون و زاری بر سر یاران و خانواده فریاد زد :
جوادخان کشته شد؛ اما ایران که نمرده است، همه جا را سنگر ببندید و آماده باشیدتا به جوادخان بپیوندیم .آنگاه گفت شاهنامه را بیاورید تا تفالی بزنیم، امروز روز رزم است و دیوان حافظ را جایی نیست . وقتی که کتاب را گشود، با بانگ رسا گفت که گوش کنید که چه می گوید :
همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم
کتاب را بست و گفت : شنیدید، پس به کار گیرید!
پس از اینکه روسها دژ گنجه را گرفتند دروازههای شهر را به روی مردم بستند، و جمله را قتل عام نموده دارایی شهر را به غارت بردند و مساجد را ویران کردند . در شهرگنجه ۷۰۰۰ نفر کشته شده و ۱۸۰۰۰ نفر اسیر شدند که اکثرشان زنان بودند. ۵۰۰ نفر از اهالی شهر که بیشترشان زنان و مردن مسن و اطفال خردسال بودند به مسجد پناه بردند. به دستور سیسیانوف همه آنها را در مسجد قتلعام کردند. به فرمان وی، جامع بزرگ شهر به کلیسا تبدیل شد و نام شهر نیز به « الیزابت پول» تغییر کرد حتی پس از اینکه حکومت تزاری از بین رفت، باز نام آن شهر را تغییر دادند و نام آن را (کیروف آباد) گذاشتند، تا سرانجام پس از فروپاشی شوروی، گنجه بار دیگر نام اصلی خود را بازیافت.
آری این بود سرگذشت دلاوری از دلاوران ایران زمین در گنجه و ارزش و مقام شاهنامه فردوسی در سراسر ایرانزمین که چگونه پاسداشته میشده است و میشود!
پیکر جوادخان را همراه با عدهای از یارانش، در مسجد جمعه گنجه به خاک میسپارند تا در اوایل دهه۱۹۶۰ میلادی حادثهای رخ میدهد و نام جوادخان را دوباره بر سر زبانها میاندازد. احمدعیسیاف این رویداد را در کتاب «گنجه و گنجهلیلر» [گنجه و گنجهایها] چنین شرح میدهد:: این حادثه قبل از آنکه من به گنجه بیایم، اتفاق افتاده است. خیلی جلوتر در اوایل دهه۱۹۶۰ (۱۳۳۹). لکن پس از سپری شدن ۱۵ - ۱۰ سال، باز هم درباره آن صحبتها ادامه داشت. آن هم با صدای بلند.
ولی حالا یکسری مزدورو خود گرگ انگار با بهره بردن از خلاء ملی گرایان ایران و با پشتوانه رژیم باکو و ترکیه که از ترس بازگشت به اصل مردم کشور فعلیشان مجبور شدهاند تاریخ ایران و جهان را تحریف و برای مشروعیت بخشیدن به رسمیت خویش آن را از نو ساخته و به خورد مردم و هممیهنانمان در آنسوی ارس بدهند و با کینه ورزی نه تنها زبان و تاریخ خودشان را جعل و تحریف میکنند بلکه برای توجیح آن مجبورند دست به تحریف تاریخ خودشان هم بزنند البته تا جاییکه امکان دارد نخست میکوشند تا هیچ سخنی از پیوند سرزمینهای ایرانی آنسوی ارس که در دو سده گذشته بدلیل خیانتهای پدرانشان از ایران حدا شد نزده بلکه ایرانیان را به عنوان تنها دشمن هموطنانمان معرفی میکنند و با ارتقا دادن ایران به فارسها تمامی کینه و مشکلات و عقدههای فرهنگی خودشان را از سر باز کرده و به گردن ایران میاندازند و خوب به هر حال مردم از همه جا بیخبر آنجا هم که گناهی ندارند چیزی را که نمیبینند چطور باور کنند برای نمونه همین جواد خان گنجهای هیچ نام و نشانی از وی و آرامگاهش به مردم نمیدادند با اینکه زمان زیادی از درگذشتش نگذشته بود مردم را به فراموشی سپرده بودند اما کمی بد که به طور ناگهانی آرامگاه ایشان پیدا میشود نخست تلاش میشود که آنرا با دینامیت نابود کرده و از بین ببرند اما از آنجا که این خبر درمیان مردم میپیچید به آرزویشان دست پیدا نمیکنند!
آرامگاه جوادحان گنجه ای
ماجرا از این قرار بوده که:
میخواستند در نزدیکی حمام «چوکک»، در حیاط مسجد جمعه، فوارهای بسازند. تراکتور ناهمواریهای زمین را هموار میکرد که ناگهان به مانعی برخورد. نگاه کردند و قبر بزرگی دیدند. هر چهار طرفش مثل صندوق بتونی بود. همه میدانستند که در آن پیرامون، قبر زیاد است، ولی بیآنکه توجه کنند، زمین را میکندند. این بار ممکن نشد. هر کاری کردند که پیچانده و از جا بلند کنند نتوانستند به نوشته سنگ مزار نگاه کردند، چه دیدند؟ اینکه آرامگاه جوادخان است. تراکتورچی دست از کار کشید و رفت: «گناه است، من به این دست نمیزنم». خیلیها دست نگهداشتند: اینکه یک اثر تاریخی است. اجازه بدهید کارشناسان ببینند، بعد....
به کمیته حزبی شهر خبر دادند و به آکادمی علوم تلگرافی مخابره کردند. به هر جایی که گمان میرفت، اطلاع داده شد. سه روز، پنج روز، کمی منتظر شدند، کسی نیامد... یک روز صاحب اختیار شهر آمد، دستهایش را به کمر زده و شکم گندهاش را جلو داده:
- آخر جوادخان کیست؟ گفت - دورهخان، بیگ خیلی وقت است که سپری شده، از بین ببریدش!
نتوانستند بتون را داغان کنند. از هر کجا بود دینامیت پیدا کرده، آوردند و قبر را منفجر کردند. صبح آن روز دیدند که یکی از مناره مسجد جمعه که زینتبخش شهر بود، کج شده است. گفتم که کج شد. آن هنگام اندکی مشخص میشد، ولی الان به طور کامل دیده میشود. این هم دردی شد از آن موقع. اکنون کارشناسان هر چه سعی و تلاش میکنند به جایی نمیرسند. بیخود نگفتهاند که آنچه آدمی به خود میکند، دیگری نمیتواند بکند [از ماست که بر ماست]. حداقل امروز باید بیدار شویم!
احمد عیسیاف گنجه و گنجهلیلر - آذرنشر باکو - ۱۹۹۱ - ص ۸۵.، «Əhməd İsayev»، «Gəncə və gəncəlilər»
گنجه در نقشه کشور جمهوری آذربایجان کنونی
بنابراین چون ماجرا بیخ پیدا کرده بود ماشین تایپ حعل تاریخ رژیم نژادپرست و بیفرهنگ و پشتوانه باکو به کار میافتد به هر صوی دستمایهای پیدا شده و باید بهره لازم را ببرد همایش راه میاندازد و مراسم رژه ارتشش را به یاد این سردار ایرانی در حا حاضر اوغوز شده اجرا میکند و آنرا به پرده سینماهایش میکشد تا شاید از این راه بتواند زمزمههای ناسیونالیستی را در مردم پدید بیاورند تا مردم را از اندیشه سرزمین مادری خود ایران بدور سازد آنهم با توسل به دروغ و فریب غافل از اینکه با دزدیدن شاعران دانشمندان و تاریخ و.... فرهنگ ایران و بنام خودشان زدن و یا سرکوب میهن پرستان با شیوههای کاملن نژادپرستانه و فاشیستی و شونیستی فردوسیها و ستارخانها و... را پس زدن نظامیها و خاقانیها و پورسیناها را بنام خود زدن کاری از پیش نخواهد برد مردم همچنان در آرزوی بازگشت به آغوش سرزمین مادری هستند اینجاست که تلاش برای دزدیدن بابک خرمدینها برمی آید و اگر به شخصیتهای قهرمان تاریخ ایران دستش نرسد آنها را ترکستیز معرفی میکند بمانند کسرویها و... و به جایش دده قورقودها را بدست مردمش میدهد و یا از امربرهای استالین بمانند پیشه وری خائن و رسولزاده برای مردم بت و الگو میسازد!
اقوام اصیل ایرانی را از تالشها و تاتها و کردها و... سرکوب میکند به امید اینکه نهصت بازگشت به خویشتن مردم را نابود کند اما زهی خیال باطل کافی است فقط از این رژیم نژاد پرست پرسید آیا اگر هنوز بر فرهنگ ایران اسرار میورزید و به جای تحریف تاریخ کشورش و ایران ومنسوب کردن مردم به قوم مغول و تاتار و غز که چگونگی فرهنگشان زبانزد جهانیان است هنوز طنین آوای فردوسی و شاهنامهاش در آنجا بگوش میرسید آیا بجای اینکه در دام وسوسههای گرگهای خاکستری بیفتد وبا فتنه انگیزی آتش جنگ با کشور همسایهاش ارمنستان را بیفروزد دچار چنین شکست مفتضحانهای از ارمنستان میشد به طوری که هم نصف کشورش را به حق بر باد دهد و هم آنرا به دونیم کند!
آرامگاه شاعر بزرگ ایران نظامی گنجوی در شهر گنجه
.
ندانی که ایـــران نشستِ من است جهـــان سر به سر زیر دست ِ منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس ندادند شـیر ژیان را به کــس
همه یکـدلانند یـزدان شنــــاس بـه نیکـــی ندارنـــد از بـد هـراس
نمــانیم کین بـــــوم، ویران کننـــــد همی غــارت از شهـــر ایــــــران کنند
نخـــوانند بر مــا کـــسی آفــــــرین چو ویـــران بود بـــــوم ایــران زمــین
دریغ است ایـران که ویـران شــود کُنام پلنگــــان و شیــران شــود
چـو ایـــــران نباشد تن من مـبــاد در این بـــوم و بر زنده یک تن مبــــاد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم جــهان بر بـداندیـــــش تنـگ آوریم
همه سربه سر تن به کشتـــن دهیــم از آن به، که کشـــور به دشمـن دهـیم
چنین گفت موبد که مردن به نام بـه از زنـــده، دشمـــن بر او شادکام
اگر کُشـت خواهـد تو را روزگــار چــه نیکـوتر از مـرگِ در کـار زار
.
.
.
سروده فردوسی برای ایران
.
هنر نزد ایرانیان است و بـــس ندادند شـیر ژیان را به کــس
همه یکـدلانند یـزدان شنــــاس بـه نیکـــی ندارنـــد از بـد هـراس
نمــانیم کین بـــــوم، ویران کننـــــد همی غــارت از شهـــر ایــــــران کنند
نخـــوانند بر مــا کـــسی آفــــــرین چو ویـــران بود بـــــوم ایــران زمــین
دریغ است ایـران که ویـران شــود کُنام پلنگــــان و شیــران شــود
چـو ایـــــران نباشد تن من مـبــاد در این بـــوم و بر زنده یک تن مبــــاد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم جــهان بر بـداندیـــــش تنـگ آوریم
همه سربه سر تن به کشتـــن دهیــم از آن به، که کشـــور به دشمـن دهـیم
چنین گفت موبد که مردن به نام بـه از زنـــده، دشمـــن بر او شادکام
اگر کُشـت خواهـد تو را روزگــار چــه نیکـوتر از مـرگِ در کـار زار
.
.
.
سروده نظامی گنجوی برای ایران
.
همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
میانگیز فتنه میافروز کین خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بیداغ و رنج مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
.
.
سروده نظامی گنجوی برای ایران
.
همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
میانگیز فتنه میافروز کین خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بیداغ و رنج مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.