این نمایش در سال ۱۳۱۳ در تبریز نمایش داده شده است
بازی کنان پرده نخست:
مرد ۱: ۳۵ ساله با لباس دورهٔ غازان شاه،
مرد ۲: ۴۰ ساله با لباس دورهٔ غازان شاه،
جارچی: ۴۰ ساله با لباس مغولی،
خسرو: ۲۰ ساله مطابق تصویر نقاشی شده،
گلناز: ۱۸ ساله مطابق تصویر نقاشی شده،
۴ سرباز با لباس ویژهٔ مغولی،
پیرمرد روحانی: مطابق تصویر نقاشی شده،
بیگلربیگی: مطابق تصویر نقاشی شده،
۶ نفر آردل و چماقچی با لباس ویژهٔ مغولی،
پردهٔ اول
(پرده بالا رفته، منظرهٔ یک کوچه پیداست و از دور شنیده میشود که جارچی جار میزند:)
اوهوی مردم شهر تبریز بدانید و آگاه باشید فرمان جهان مطاع غازان شاه است: هر کس از افراد رعیت از مرد و زن و بچه به فارسی تکلم و گفتگو کند، زبانش بریده میشود.
(بعد دو نفر مرد رسیده به طریق زیر با هم صحبت میکنند و دختری از درز در به سخنان آنها گوش میدهد:)
اولی: شنیدی؟
دومی: چی چی را؟
اولی: مرد که جار میزند
دومی: آری، راستی غازان خان چه خیال کرده و چه میخواهد بکند؟!
اولی: هیچ. مقصودش معلوم است میخوهد مردم را به زور ترک مغول کند.
دومی: (خندهٔ مسخره آمیزی نموده و میگوید:) مگر با این کچلک بازیهای میشود مردم را ترک و مغول کرد!
اولی: استهزا نکن، استهزا نکن، با همین کارها زبان ملت را ترک مغول خواهند نمود، منتها قدری طول دارد، شنیدم غازان شاه چنگیز خان را در خواب دیده که بیاندازه افسرده و آزرده است، سبب آزردگی را پرسیده، جواب داده: اگر بخواهید روح من شاد شود مردم را وادارید ترکی حرف بزنند.
دومی: بلی! بلی! ما ایرانیان به پاس احترام قتل و غارتی که چنگیز و اعقابش در این مرز و بوم کردهاند باید ترکی حرف بزنیم و نگذاریم روح آن مرحوم آزرده شود.
(در این موقع جارچی رسید، این دو نفر با ترس خود را کناری کشیدند ولی همان طور دختر از میان در نگاه نموده گوش میدهد)
جارچی: اوهوی مردم شهر تبریز بدانید و آگاه باشید فرمان جهان مطاع غازان شاه است: هر کس از افراد رعیت از مرد و زن و بچه به فارسی تکلم و گفتگو کند، زبانش بریده میشود.
(جارچی رد شد ولی باز صدایش از دور شنیده میشود که سخن خود را تکرار مینمایدو آن دو نفر نیز نجوا کنان میروند، طولی نمیکشد چهار سرباز مغول دو نفر ایرانی را کِشان کِشان و کتک زنان میآورند و آنان اصرار دارند که سربازها بگذارند آنها سخن خود را بگویند.)
سرباز: بروید، بروید، پلیدکان بد ایرانی تا به کیفر خود برسید.
ایرانی:
رها کن گفتهٔ خود را بگویم از آن پس دست از هستی بشویم
سرباز:
بگو، هر آنچه باشد آرزویت که زین پس کس نبیند گفتگویت
به فرمان غازان خان جهانگیر که دارد حکم بر افلاک و تقدیر
زبان ناکـَسَت گردد بریده بماند چشم پژمانت دریده
ایرانی:
ز ما بگو به شهریار غازان مترسان ما را به زنجیر و زندان
زنده نمیماند کسی در جهان زنده و جاویدان بماند ایران
جانبازی در راه وطن کار ماست وطن پرستی رای و شعار ماست
جز این نه بود ما را ورد زبان زنده و جاویدان بماند ایران
زن و مرد ایران چو درنده شیر بود در جنگ ترک و تازی دلیر
آه و فغان از گردش آسمان زنده و جاویدان بماند ایران
بمیرد ایرانی نگردد زبون ننگ را بشوید ز دامن به خون
به کوی بیگانه نیارد امان زنده و جاویدان بماند ایران
(چون اشعار بالا به انجام میرسد سربازان، آنها را از صحنه بیرون کرده و میبرند، جوان چهارشانه و خوش سیمایی که تقریبا بیست سال دارد میرسد و همین که میخواهد در بزند، دختر در را باز نموده، بیرون میآید و مشغول صحبت میشوند)
جوان: تو اینجا چه میکنی گلناز؟
گلناز: چه بایستی بکنم؟ انتظار تو را میکشیدم.
جوان: من باور نمیکنم که همچو مقامی پیش تو داشته باشم.
گلناز: خب پس خسرو تو در مهر و وفای من شک داری؟
خسرو: نه نه هرگز! تو یار وفادار منی.
(در این هنگام خسرو دست به زلفهای گلناز زده، میگوید:)
خسرو: عزیزم این طور زلفهایت را به باد نشده به پریشانی من رحم کن.
گلناز: خسرو باز شاعریت گل کرده؟
خسرو: عزیزم هر که تو را با این زیبایی ببینید شاعر میشود، گناه من نیست.
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
گلناز: خسرو بگذر از این حرفها، خبر داری؟
خسرو: از چه؟
گلناز: هر که فارسی حرف بزند مامورین دولت زبانش را خواهند بردید!
(هر دو از روی استهزا خنده میکنند)
خسرو: آری من هم شنیدم چنین جار کشیدهاند
گلناز: من خودم یک دقیقه پیش جارچی را دیدم که جار میکشید
خسرو: خیلی غریب است بیگانهها بعد از آنکه مالک کشور ما شدند حالا میخواهند زبان خودشان را به ما تحمیل کنند!!
گلناز: اکنون تکلیف چیست؟
خسرو: هیچ، ما هرگز اعتنا به امر غازان نمیکنیم و زبان نیاکان خویش را ترک نمینماییم.
(بعد رباعیهای زیر را با آهنگ ویژه میخواند:)
خسرو:
بنگر به چه روز اوفتاده است وطن بر غیر، عنان خویش داده است وطن
وقت است به امداد وی آماده شویم آغوش به سوی ما گشاده است وطن
پیوسته مدافع وطن باید بود قربان وطن ز مرد و زن باید بود
در ملک کیان غازان شود حکمروا تا چند در این رنج و محن باید بود؟
(رباعیهای زیر را گلناز با آهنگی ویژه با ساز میخواند:)
گلناز: در راه وطن جان و سرم گر برود آسوده ز نیرنگ عدو مینشود
جز آنکه ز بیگانه وطن گردد پاک ایران از نو از آن ایرانی شود
من دختر اردشیر و ساسان و جَمَم در جنگ عدو بسان شیر دُژَمَم
در حفظ زبان مادری میکوشم غم نیست ز دشمن گر برسد ستمم
(پس از خواندن رباعیات بالا گلناز سر را به شانهٔ خسرو تکیه میدهد و پیرمرد ریش سفیدی با پیراهن بلند و سفید نمودار میشود، گلناز و خسرو را مخاطب نموده میگوید:)
پیرمرد: من مبشر سعادت ایرانم، آمدهام به شما مژدهٔ طلوع ستارهٔ خوشبختی میهن را بدهم، وظیفهٔ هر ایرانی ِبا شرف است که در نگاهداری زبان فارسی پافشاری کند ولی شما موفق نخواهید شد و اهالی این سرزمین را بیگانگان ترک زبان خواهند کرد اما روزی خواهد رسید که یکی از فرزندان پاک وطن پیشوای ایران میشود و شما را وادار میکند به زبان مادری خود گفتگو کنید، اما شما آن زان زبان مغول و ترک را زبان مادری خیال خواهید کرد و زبان خودتان به خودتان بیگانه خواهد نمود.
(سپس پیرمرد رفته و خسرو و گلناز در عالم بهت میمانند مثل اینکه رویایی دیدهاند)
خسرو: من پیرمردی را دیدم...
گلناز: من هم او را دیدم که میگفت یکی از فرزندان رشید میهن پیشوای ایران خواهد شد و وطن را از دست دشمن نجات خواهد داد.
(در این هنگام بیگلربیگی ِشهر سواره با چند نفر اردل و یساول و غیره از راه میرسند و میشنوند که خسرو و گلناز فارسی حرف میزنند)
بیگلربیگی: پسر بیا جلو ببینم، جاری که جارچی پادشاه میزد مگر نشنیدی؟
خسرو: چرا شنیدم
بیگلربیگی: پس چرا فارسی گفتگو میکنید؟
گلناز (با کمال تهور): وظیفهٔ هر ایرانی ِبا شرف است که در نگاهداری زبان فارسی بکوشد.
بیگلربیگی: این دختره چقدر جسور است، بگیرید، باید زبان اینها بریده شود.
(مامورین خسرو و گلناز را گرفته و دست بسته میبرند و پرده میافتد.)
دنباله دارد...
این نمایش در سال ۱۳۱۳ در تبریز نمایش داده شده است
عذر خواهی می کنم؛ ولی آیا اگر در جایی نمایشنامه ای مبنی بر اینکه نام خلیج فارس خلیج عربی بوده و بعدا به زور برگردانده شده اجرا شود شما آن نمایشنامه را اینجا نقل می کنید و به استناد آن می گویید اسم خلیج چگونه فارسی گردید؟
پاسخحذفواقعا چرا اینقدر اصرار می کنید که آذربایجانی فارس زبان بوده باشد. مگر فارسی چه تقدسی در برابر ترکی دارد؛ و مگر چه ایرادی دارد فارسی و ترکی و کردی و عربی و تمام زبانهای این گستره جغرافیایی به صورت مساوی ایرانی شمرده شوند؟ این نوع برخورد در رجحان دادن تحمیلی زبان فارسی تنها به جدا کردن صاحبان زبان های دیگر از فارس زبان ها و احیانا ایجاد سودای هویتی غیر ایرانی برای آنان خواهد انجامید و مقصر این امر در درجه اول همین کسانی هستند که نمی خواهند بپذیرند این گستره جغرافیایی نمی توانسته از لحاظ نژادی و زبانی همگن باشد و تفاوت های نژادی و زبانی به هیچ روی نمی تواند امتیازی برای نژاد و زبان خاصی پدید آورد. مجددا عذر خواهی می کنم ولی نمی توانم کسی را که چنین می کند تجزیه طلب نخوانم!
ina hamashun zire sare reza shahe maleun bude va shoma sho,onistaye fars mogholha tu esfehano fars hukumat kardan unvaght umadan azarbayjano tork kardan?akhe adame aghel yekam fekr kone mifahme
پاسخحذف