۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

۹ آذرسالروز آزادسازی و بازگرداندن جزایر ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک را به قلمرو وطن توسط نیروی دریایی ارتش ایران گرامی باد!



۹ آذر ماه ۱۳۵۰سالروز آزادسازی و بازگرداندن جزایر ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک را به قلمرو وطن توسط نیروی دریایی ارتش ایران میباشد.


در ۹ آذر ماه ۱۳۵۰ برابر یا سی‌ام نوامبر سال ۱۹۷۱ناوگان ایران جزایر ایرانی ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک را به قلمرو وطن باز گردانید و تنها در یک جزیره مختصر مقاومتی صورت گرفت. در جزیره ابو موسی، برادر امیر شارجه از واحد‌ها و مقامات ایرانی استقبال کرد. تنب بزرگ و تنب کوچک از هم ۱۲ کیلومتر فاصله دارند و تنب بزرگ در ۲۰ کیلومتری قشم واقع است.

استقبال هممیهنان از نیروی دریایی ارتش ایران پس از آزاد سازی ابوموسی

مجلس شورای ملی‌‌ همان روز پس از استماع گزارش امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت، با دادن رای اعتماد به او بر اقدام نیروی دریایی صحه گذارد، ولی این اقدام در کشورهای عربی مخصوصا عراق با واکنش منفی رو به رو شد. ایران با اسناد و شواهد تاریخی، مالکیت بر این سه جزیره را که انگلستان بمانند سایر جزایر خلیج فارس از ایران جدا کرده بود به سازمان ملل ثابت کرد. انگلستان ۲۶ نوامبر ۱۹۷۰ (درست یک سال پیش از آن) نیروهای خود را از شرق سوئز از جمله خلیج فارس خارج ساخته بود که ایران فرصت یافت برخی جزایر خود را پس بگبرد. معارضه دودمانهای پس از صفویه با انگلستان بر سر سرزمین‌های ایرانی خلیج فارس هیچگاه متوقف نشد. مشکل ایران در دوران قاجار‌ها، نداشتن قدرت دریایی موثر بود. ایران در دهه ۱۹۳۰ پس از خرید چند ناو از ایتالیا، انگلیسی هارا از چند نقطه خلیج فارس ازجمله «باسعیدو» بیرون راند.

افسران نیرویی دریایی ارتش ایران در میان مردم جزیره ابوموسی

 اقدام دولت وقت در احقاق حق ایران که ایرانیان را شاد و مشعوف ساخت در کشورهای عربی مخصوصا عراق با واکنش منفی رو به رو شد. دولت وقت عراق به علامت اعتراض، روابط سیاسی خود با ایران را قطع کرد. سوریه، لیبی، کویت، سعودی، ابوظبی و راس الخیمه به ایران اعتراض کردند. امیر راس الخیمه به انگلستان شکایت برد و دولتهای عراق، لیبی، الجزایر، یمن جنوبی (عدن) و کویت برضد ایران به شورای امنیت سازمان ملل شکایت بردند و شورا رسیدگی کرد و ایران با اسناد و شواهد تاریخی، مالکیت بر جزایر را که انگلستان بمانند سایر جزایر خلیج فارس از ایران جدا کرده بود ثابت کرد. انگلستان ۲۶ نوامبر ۱۹۷۰ (درست یک سال پیش از آن) نیروهای نظامی خود را از شرق سوئز از جمله خلیج فارس خارج ساخته بود که ایران فرصت یافت برخی از جزایر خود را پس بگبرد.

ساحل بسیار زیبای جزیره تنب بزرگ

انگلستان و از جمله خبرگزاری آن، رویترز، و برخی از رسانه‌هایش از‌‌ همان زمان - سه ــ چهار دهه پیش - از راه کینه جویی و نشان دادن خصومت خود نسبت به ایرانیان و جلب دوستی امارات، خلیج فارس را که از ۲۵ قرن پیش به این نام خوانده می‌شود «خلیج!!!» و یا خلیج ×××× می‌نویسند.




از سال ۱۸۸۰ به بعد، اختلاف نظر میان ایران و بریتانیا بر سر مالکیت چهار جزیرهء تنب بزرگ و کوچک، ابوموسی و سیری که همگی در تنگهء هرمز و در نیمه راه سواحل ایران و کشورهای عربی قرار داشتند بروز کرد. تا آن زمان این جزایر عمومن متعلق به ایران بودند و در رابطه با آن‌ها اختلافاز سال 1880 به بعد، اختلاف نظر میان ایران و بریتانیا بر سر مالکیت چهار جزیرهء تنب بزرگ و کوچک، ابوموسی و سیری که همگی در تنگهء هرمز و در نیمه راه سواحل ایران و کشورهای عربی قرار داشتند بروز کرد. تا آن زمان این جزایر عمومن متعلق به ایران بودند و در رابطه با آنها اختلافی وجود نداشت، با این حال در سالهای بعد چون در این زمان اهمیت سوق‏الجیشی این جزائر بر انگلیس مشخص شد، دولت بریتانیا منکر حقوق ایران نسبت به این جزائر گردید و با گسیل نیروهای خود، اقدام به اشغال جزائر می‏کند. دولت ایران نسبت به اشغال جزائر تبب بزرگ و کوچک و ابوموسی توسط بریتانیا اعتراض کرد و دولتهای بعدی ایران نیز به طور مداوم نسبت به این امر اعتراض کردند.

نقشه تاریخی خلیج پارس


انگلیسي‏ها بعد از آنکه در سال 1921 اقدام به تجزیة راس‏الخیمه از شارجه کردند، تنب بزرگ و کوچک را به راس‏الخیمه و ابوموسی را جزو شارجه (بخشی از امارات متحده عربی فعلی) که تحت‏الحمایه آن بودند واگذار کرد. اما دولت ایران همواره اختلاف خود را بر سر این جزائر با انگلستان می‏دانست و یک بار نیز در زمان سلطنت رضاشاه که قوای مسلح ایران به آن جزائر رفتند لیکن در آن موقع دولت انگلیس اطمینان داد که این مشکل را حل خواهد کرد و قبل از فیصله یافتن کامل آن مانع برافراشته شدن پرچم یکی از طرفین در جزایر خواهد شد.

موقعیت جغرافیایی و استراتژیک جزایر سه گانه
اهمیت خلیج فارس از نقطه نظر جغرافیایی به علت ارتباط آن با اقیانوس هند از طریق تنگهء هرمز است که این جزائر در آن قرار گرفته‏اند. این جزائر در جنوبی‏ترین نقطة خلیج فارس در تنگه هرمز واقع شده‏اند. تنب بزرگ با نزدیکترین ساحل ایران (جزیرهء قشم) در حدود 25 کیلومتر فاصله دارد، در حالی که فاصلة راس‏الخیمه تا این جزیره حدود 70 کیلومتر است. تنب کوچک در 13 کیلومتری غرب جزیره تنب بزرگ قرار داشته و فاصلهء آن با نزدیکترین ساحل ایران (بندر لنگه) 37 کیلومتر است. تنب کوچک تقریبا فاقد سکنه بود. سکنة تنب بزرگ در زمان بازپس‏گیری حدود 300 نفر بوده و جمعیت ابوموسی نیز از 700 نفر تجاوز نمی‏کرد. ابوموسی که از تنب‏ها بزرگتر است و شاید دو برابر تنب بزرگ باشد، در 96 کیلومتری ایران قرار دارد و علاوه بر داشتن ذخائر نفتی، دارای خاک سرخ است که امتیاز آن را یک کمپانی انگلیسی دارا بود.

تنگه هرمز


امروزه که دو سوم نفت مورد نیاز صنایع اروپای غربی باید از تنگه هرمز بگذرد اهمیت این جزایر بیش از پیش روشن می‏شود و کافی است که یک دولت بر این جزائر دست یابد و راه صدور نفت را از خلیج فارس ببندد. بنابراین این سه جزیره بیش از هر چیز دارای اهمیت استراتژیک و نظامی هستند.

زمینه آزاد سازی جزایر و شرح وقایع قبل از آن


همانطور که در بالا ذکر گردید دولت ایران در زمان سلطنت رضاشاه با استفاده قوای نظامی به آن جزائر قصد آزادسازی جزائر را داشتند که در آن موقع دولت انگلیس اطمینان داد که این مشکل را حل خواهد نمود و با بروز جنگ جهانی دوم این اقدام ایران بی‏نتیجه ماند. ی وجود نداشت، با این حال در سالهای بعد چون در این زمان اهمیت سوق‏الجیشی این جزائر بر انگلیس مشخص شد، دولت بریتانیا منکر حقوق ایران نسبت به این جزائر گردید و با گسیل نیروهای خود، اقدام به اشغال جزائر می‌‏کند. دولت ایران نسبت به اشغال جزائر تبب بزرگ و کوچک و ابوموسی توسط بریتانیا اعتراض کرد و دولتهای بعدی ایران نیز به طور مداوم نسبت به این امر اعتراض کردند.

انگلیسی‏‌ها بعد از آنکه در سال ۱۹۲۱ اقدام به تجزیة راس‏الخیمه از شارجه کردند، تنب بزرگ و کوچک را به راس‏الخیمه و ابوموسی را جزو شارجه (بخشی از امارات متحده عربی فعلی) که تحت‏الحمایه آن بودند واگذار کرد. اما دولت ایران همواره اختلاف خود را بر سر این جزائر با انگلستان می‌‏دانست و یک بار نیز در زمان سلطنت رضاشاه که قوای مسلح ایران به آن جزائر رفتند لیکن در آن موقع دولت انگلیس اطمینان داد که این مشکل را حل خواهد کرد و قبل از فیصله یافتن کامل آن مانع برافراشته شدن پرچم یکی از طرفین در جزایر خواهد شد.


موقعیت جغرافیایی و استراتژیک جزایر سه گانه


موقعیت جغرافیایی و استراتژیک جزایر سه گانه


اهمیت خلیج فارس از نقطه نظر جغرافیایی به علت ارتباط آن با اقیانوس هند از طریق تنگه هرمز است که این جزائر در آن قرار گرفته‏اند. این جزائر در جنوبی‏‌ترین نقطة خلیج فارس در تنگه هرمز واقع شده‏اند. تنب بزرگ با نزدیک‌ترین ساحل ایران (جزیرهء قشم) در حدود ۲۵ کیلومتر فاصله دارد، در حالی که فاصلة راس‏الخیمه تا این جزیره حدود ۷۰ کیلومتر است. تنب کوچک در ۱۳ کیلومتری غرب جزیره تنب بزرگ قرار داشته و فاصلهء آن با نزدیک‌ترین ساحل ایران (بندر لنگه) ۳۷ کیلومتر است. تنب کوچک تقریبا فاقد سکنه بود. سکنة تنب بزرگ در زمان بازپس‏گیری حدود ۳۰۰ نفر بوده و جمعیت ابوموسی نیز از ۷۰۰ نفر تجاوز نمی‌‏کرد. ابوموسی که از تنب‏‌ها بزرگ‌تر است و شاید دو برابر تنب بزرگ باشد، در ۹۶ کیلومتری ایران قرار دارد و علاوه بر داشتن ذخائر نفتی، دارای خاک سرخ است که امتیاز آن را یک کمپانی انگلیسی دارا بود.

 تنگه  هرمز

امروزه که دو سوم نفت مورد نیاز صنایع اروپای غربی باید از تنگه هرمز بگذرد اهمیت این جزایر بیش از پیش روشن می‌‏شود و کافی است که یک دولت بر این جزائر دست یابد و راه صدور نفت را از خلیج فارس ببندد. بنابراین این سه جزیره بیش از هر چیز دارای اهمیت استراتژیک و نظامی هستند.
همانطور که در بالا ذکر گردید دولت ایران در زمان سلطنت رضاشاه کبیر با استفاده قوای نظامی به آن جزائر قصد آزادسازی جزائر را داشتند که در آن موقع دولت انگلیس اطمینان داد که این مشکل را حل خواهد نمود و با بروز جنگ جهانی دوم این اقدام ایران بی‏نتیجه ماند.

در سال۱۳۴۷ دولت بریتالنیا اعلام کرد که تا سال۱۳۵۰ نیروهای خود را از خلیج فارس بیرون خواد برد. از این تاریخ، مذاکرات بین دولت ایران و بریتانیا در مورد جزایر مذکور به طور جدی آغاز شد و به مدت ۳ سال ادامه داشت. درگیری‏های تبلیغاتی ایران و انگلیس در رسانه‌های گروهی قبل از آغاز عملیات آزادسازی جزائر سه‏گانه در ماههای قبل از آن وجود داشت. طی این مدت، دولت ایران شروع به اعمال فشار به بریتانیا نمود و حتی شاه فقید ایران اعلام نمود که برای اعادهء حاکمیت ایران بر جزائر سه‏گانه در صورت لزوم به زور متوسل خواهد شد. حتی جهت قوت بخشیدن هرچه بیشتر بر این تهدید به نیروهای مسلح شاهنشاهی دستور داد که به هواپیماهای بریتانیا که بر فراز ناوگان دریایی ایران به ویژه در اطراف جزایر سه‏گانه پرواز کنند آتش گشوده شود.


به تاریخ ۱۹ / ۲ / ۱۳۵۰ به دنبال پرواز هواپیماهای انگلیس و انجام عملیات تهدیدگرانهء آن‌ها بر فراز ناوهای نیروی دریایی، دولت ایران شدیدن به انگلیس اخطار نمود که در صورت ادامهء تحریکات هوایی در خلیج فارس، ناوهای جنگی ایران به هواپیماهای مزاحم انگلیس شلیک خواهند نمود. انگلستان هم در مقابل اعلام نمود هواپیما‌ها مسلح نبودند ولی توضیح نداد که هدف این کشور از این عملیات خصمانه چه بوده است.


شرح عملیات


در ساعت ۶: ۱۵ دقیقه بامداد روز ۹ آذر ۱۳۵۰ (۳۰ نوامبر ۱۹۷۱) یک روز قبل از ترک قوای انگلیسی از خلیج فارس، یگانهای نیروی دریایی در سه جزیرة تنگه هرمز (تنب بزرگ، تنب کوچک و اوبوموسی) پیاده شدند و با بازگرداندن آن‌ها به آغوش میهن، به دوران استعماری هشتاد ساله قوای انگلیسی بر این جزایر پایان دادند. اولین پرچم ایران پس از گذشت کمتر از ۳۵ دقیقه از آغاز عملیات بر اولین جزیره افراشته شد و در راس ساعت ۸ در هر سه جزیره، پرچم ایران همراه با شلیک ۲۱ گلوله توپ برافراشته گردید.

آزادسازی سازی جزیره ابوموسی



در جزیره ابوموسی نیروهای پیاده شونده، وابسته به گردانهای ساحلی، راس ساعت ۶: ۱۵ دقیقه صبح به وسیلة یک فروند هاورکرافت BH-۱ در قسمت غربی جزیره پیاده شده و بلافاصله به سوی نقاط حساس پیشروی کردند و در ساعت ۶: ۵۰ دقیقه صبح، کلیهء نقاط حساس و ارتفاعات اشغال شد. افسران و درجه‏داران و سربازان ایرانی به محض پیاده شدن در جزیره ابوموسی، پرچم شاهنشاهی را بر بالای کوه حلوا که مرتفع‏‌ترین نقطهء ابوموسی است برافراشتند.


در ساعت ۶: ۵۰ دقیقه صبح، کلیهء نقاط حساس و ارتفاعات جزیرهء ابوموسی تصرف شد


در حین اجرای عملیات یک فروند هلیکوپ‌تر از بالا دیده‏بانی نقاط حساس جزائر را برعهده داشت. در ساعت۶: ۳۰ دقیقه صبح هواپیماهای شکاری نیروی هوایی شاهنشاهی ایران برای پشتیبانی از نیروهای عمل کننده به روی جزیره نمایان شدند. در ساعت ۷: ۱۵ دریادار عطائی جهت ملاقات با شیخ صقر از شارجه به جزیره عزیمت نمود و در ساعت۷: ۳۰ بلافاصله در منطقه ملاقات پرچم ایران برافراشته شد.


آزادسازی تنب بزرگ و کوچک
در جزیره تنب بزرگ در ساعت ۶ هلیکوپترهای نیروی دریایی اعلامیه‏ای مبنی بر عدم مقاومت روی دهکده و ساختمان پلیس پخش کردند و در ساعت ۶: ۱۵ پنج فروند هواناو SRN-۶ در سه کرانة شمالی جنوب شرقی و جنوب غربی نیروهای کماندویی و گردانهای ساحلی را پیاده نمودند. عملیات در این سه کرانه به ترتیب توسط ناو کهنموئی و ناوچه پروین و ناو میلانیان و یک فروند Bell-۲۰۵ از هلیکوپترهای رزمی پشتیبانی می‌‏شد و در ساعت ۶: ۳۵ جت‏های نیروی هوایی شاهنشاهی نیز به روی جزیره ظاهر شدند.



یکی از هاورکرافت حامل کماندو‌ها از شمال جزیره و ۴ فروند از دو نقطه جنوب شرقی و غربی یک‏یک با پیاده کردن از هواناو در ۴ گروه به سمت ارتفاعات دو جزیره پیشروی می‌‏کنند و در ابتدا با هیچ‏گونه مقاومتی برخورد نمی‌‏کنند تا اینکه گروهی به فرماندهی سروان پیاده سوزنچی، به مقابل مدرسه و پایگاه پلیس می‌‏رسند. در این زمان یکی از افراد بدون اسلحه قبلن به پاسگاه اعزام می‌‏شود که پلیس‏‌ها تسلیم گردند دو نفر از پلیس‏‌ها بدون اسلحه از پاسگاه بیرون می‌‏آیند و همین که سروان سوزنچی فرمانده گروهان و مهناوی یکم حبیب الله کهریری بیسیم‏چی گروهان و دو نفر ناوی به اسامی آیت الله خانی و علی قربان روزبهانی آن‌ها را دیده و در پوشش سایر افراد گروه که درازکش بودند به سمت پاسگاه پلیس می‌‏روند و در ۸ قدمی درب پاسگاه از داخل پاسگاه با مسلسل ۲۱ به آن‌ها تیراندازی می‌‏شود و در نتیجه سروان پیاده سوزنچی و مهناوی یکم حبیب الله کهریری و ناوی آیت الله خانی به شهادت می‌‏رسند و ناوی وظیفه علی قربان روزبهانی مجروح می‌‏شوند.



تیمسار دریابد رسایی در جزیره ابوموسی پس از آزاد سازی آن توسط نیروی دریایی  ایران.

نهم آذر ۱۳۵۰ خورشیدی ۳۰ سپتامبر ۱۹۷۱



در این موقع سربازان نیز به تیراندازی پلیس‏‌ها جواب می‌‏دهند و در نتیجه آن ۴ پلیس کشته می‌‏شوند و ۵ نفر از آن مجروح می‌‏گردند و در همین حال گروه دوم به سرپرستی ستوان یکم به سمت پاسگاه پلیس پیشروی می‌‏کنند و برای کمک، یک فروند هلیکوپ‌تر حامل مسلسل بلند می‌‎شود که به علت نزدیک بودن نفرات دو طرف نمی‌‏تواند از مسلسل استفاده کند. در این هنگام ناو سروان شفیق با ناخدا سوم خزعل توسط هلیکوپ‌تر از جزیره ابوموسی به تنب می‌‏آیند و با استفاده از دیوار ساختمان و شهامت ناوسروان شفیق و ناخدا خزعل به پشت پاسگاه رفته و از درب عقب پاسگاه وارد می‌‏شوند و افراد پاسگاه را که دائمن تیراندازی می‌‏کردند وادار به تسلیم می‌‏نمایند و از نقاط مختلف خانه‏های دهکده نیز تیراندازی‏های تک‏تک به سوی نیروهای ایرانی می‌‏شود که منجر به تلفاتی نمی‌‏شود.



برافراشته شدن پرچم ایران در مقابل پاسگاه تنب بزرگ




پس از سقوط پاسگاه با احترام نظامی پرچم ایران در مقابل پاسگاه و مدرسه نیز برافراشته شد و ضمنن زخمی‏شدگان را به وسیلهء برانکارد و انجام کمکهای اولیه با هلیکوپ‌تر به بیمارستان شیر و خورشید سرخ بندرلنگه اعزام می‌‏شوند و پس از سقوط پاسگاه نیروهای ایرانی تمامی سلاح‏های موجود در پاسگاه و خانه‏های مردم را جمع‏آوری می‌‎نمایند و بدین صورت، تصرف جزیرهء تنب بزرگ کامل گشت.

در ساعت ۱۰ صبح دریادار حبیب الهی و عکاسان و فیلمبرداران وارد جزیره گردیدند و اندکی پس از اتمام عملیات زنده‏یاد امیرعباس هویدا نخست وزیر، طی نطقی بازگشت جزائر ایرانی را به آغوش میهن اعلام نمود.

ارشد‌ترین افسر عملیات آزادسازی جزایر سرهنگ صولتی بود. در جریان آزادسازی جزائر ۱ افسر مهناوی نیروی دریایی به شهادت رسیدند و ۱ نفر دیگر نیز زخمی گردید. شهدای این عملیات عبارتند از: سروان رضا سوزنچی کاشانی / مهناوی یکم حبیب سولکی کهریری و ناوی آیت الله خانی


برگرفته از:
http://www.aerospacetalk.ir/vb/archive/index.php/t-21585.html

۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

منشورکوروش بزرگ شاه هخامنشی و یاسای چنگیز خان مغول!

مجازات اعدام برای کسی که در آب یا خاکس‌تر ادرار کند. و یا حیوان را به روش مسلمانان ذبح کند. همچنین هرگونه آلوده کردن یا حتی فروبردن دست‌ها در آب منع شده بود. پا گذاشتن بر روی آتش و ظرفی که برای تهیه غذا استفاده می‌شود نیز ممنوع شده بود. این احکام حکایت از احترام مغولان به آب و غذا دارند. 



بدون تردید در مورد استوانه کورش شاه بزرگ هخامنشی بیشمار نوشته و مقالات متعددی در مورد آن منتشر شده است که آنرا در نزد جهانیان به عنوان نهستین فرمان اجرای حقوق بشر در دنیا معرفی کرده تا جاییکه از سوی دشمنان تاریخیش هم چذیرفته شده و آنرا با قوانین باستان هم در مقالات گوناگون مقایسه کرده‌اند! 
با این حالا چند روز پیش در پای مطلبی در مورد تاریخ ایران و مانند همیشه یکسری افراد کینه جو که دشمنانه همیشه در پی جعل تحریف و یا مصادره تاریخ ایران هستند و مزدوران پانترک  که نژادپرستانه با تلاش برای رساندن  تبار خود به چنگیزخان مغول و یا اسلاف وی خود را ایرانی و از گروه ایرانیان نیمدانند  بیمقدمه سخن به فحاشی به تاریخ ایران و ایرانیان کرده و با مظلوم نمایی هر چه بیشتر سخن را به کوروش رسانده وضمن فحاشی به تاریخ ایران همه را محکوم کرد که شما فرهنگ همه هممیهنان غیر فارس زبانمان را انکار می‌کنید و اسرار داشت که چرا در مورد فرهنگ بسیار غنی آن‌ها مطلبی منتشر نمی‌شود و برای نمونه به این اشاره کرد که چنگیزخان مغول هم فرمانروای بزرگی بود که مانند کوروششما ایرانیان  کشور گشایی کرده و این کمال بی انصافی است که در ایران تندیس چنگیزخان را درمیادین شهر‌ها نصب نمی‌کنید البته سخنان زیادی رد و بدل شد اما لپ کلام این بود که این افراد که خود را از نسل اوغوزان ومغولان هستند و البته از سوی محافل خائن درونی و بیرونی هم تغذیه می‌شوند خواستار برچایی مظاهر فرهنگی خودشان در کشور ایران بودند و برای محق نشان دادن خودشان کلی هم قانون و تبصره حقوق بشری می‌اوردند! 
البته در این میان مانند همیشه سخن از قوانین و کمالات تاریخی قوم و طایفه باستانی ترکان اوغوز و مغول به میان آمده و همانطور که می‌دانیم به علت کمبود این کمالات تاریخی و فرهنگی شروع کردند به داد سخن در مورد یاسا و دده قورقود و فحش و بد و بیراه به شاهنامه فردوسی که بیگمان بیشترین نفرت آنان به این کتاب با شهرت جهانی است و برای همین هرجا که آتش نفرت و نژادپرستبشان زبانه می‌کشد به این کتاب هجوم می‌آورند و با آتش زدن و نابود کردن این کتاب ضحاک وار اندکی از خشم خود را فرو می‌دهند و سپس به استوانه کوروش و نخستین منشور حقوق بشر جهان وسایر داده‌های تاریخی ایرانیان تازیدن! 
بنابراین برآن شدیم که از این هرچند‌گاه بصورتی کوتاه شخصیتهای تاریخی ایران را با مظاهر فرهنگی خود بیگانه انگاران معرفی نموده تا خوانندگان خودشان داوری نمایند که با چنین افرادی چه باید کرد. 
برای همین در اینجا گزیده‌ای از استوانه کوروش و دستورات وی را که سرمشق اعلامیه کنونی حقوق بشر شده است را در اینجا به همراه گزیدهای از دستورات چنگیز می‌آوریم تا حوانندگان خود به داوری بنشینند!





منشور کوروش هخامنشی






این پیکره پرآوازه که فرمان دادگری کوروش هخامنشی را در خود ثبت کرده به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود  و در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد  بدلی از این منشور در مقرسازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می‌شود کوروش بزرگ یا کورش بزرگ، بنیان‌گذار پادشاهی ایران و آغازگر سلسلهٔ هخامنشیان، پس از تسخیر بابل، در بابل بر تخت پادشاهی نشست و ادیان بومی را آزاد اعلام کرد. برای جلب محبت مردم میانرودان (بین‌النهرین)، مردوک که بزرگ‌ترین خدای بابل بود را به رسمیت شناخته، او را نیایش کرد و سپاس گفت. او هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت. او تمامی کسانی را که به اسارت به بابل آورده شده بودند گرد هم آورد و منزلگاه آن‌ها را به ایشان بازگرداند. کوروش همچنین قوم یهود را نیز از اسارت و بیگاری در بابل آزاد کرد. به دستور کوروش، شرح وقایع و دستورات وی روی یک لوح استوانه‌ای سفالین نگاشته شد و در معبد مردوک قرار گرفت.









این گزیده‌ای است از سخنان و دستورات کوروش در منشور کوروش


منم کـوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوه کورش، شاه بزرگ … نبیره چیش‌پیش، شاه بزرگ …

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل‌های پاک مردم بابـل را متوجه من کرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. 

ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم. 


پرچم کوروش بزرگ شاه هعخامنشی

من برده‌داری را بر‌انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. 

مَـردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد … او برکت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. 

همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. بشود که دل‌ها شاد گردد. 

بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ««به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.»» 

من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.


کوروش بزرگ شاه هخامنشی


و اینجا هم میتوانید برگردان کامل متن استوانه کوروش را به زبان انگلیسی بخوانید.




آرامگاه کوروش بزرگ شاه هخامنشی



یاسا
این ستون سنگی یادبود و  نمونه نادراز  فرهنگ مغول میباشد و سنگ چنگیز نامیده میشود.موزه سن پترزبورگ

یاسا کتاب قانونی است که براساس حقوق عرفی مغول و فرامین چنگیز خان تنظیم شده‌است. نگارش این قانون با همکاری اوکتای و جغتای (فرزندان چنگیز) صورت گرفت. 

این قانون با خط اویغوری و به زبان مغولی نوشته شده و دستوراتی درباره چگونگی روابط با کشورهای بیگانه، جنگ، تقسیمات ارتش، سیستم نامه رسانی، مالیات، وراثت و روابط خانوادگی را دربرمی گیرد


اسا کتاب قانونی است که براساس حقوق عرفی مغول و فرامین چنگیز خان تنظیم شده‌است. نگارش این قانون با همکاری اوکتای و جغتای (فرزندان چنگیز) صورت گرفت. 


این قانون با خط اویغوری و به زبان مغولی نوشته شده و دستوراتی درباره چگونگی روابط با کشورهای بیگانه، جنگ، تقسیمات ارتش، سیستم نامه رسانی، مالیات، وراثت و روابط خانوادگی را دربرمی گیرد



چنگیز مغول

واژه «یاسا» در زبان مغولی و اویغوری به معنی حکم و فرمان یا «حکم و فرمان شاه» است و در لغت نامه دهخدا رسم، قاعده و قانون نیز معنا شده، عبارت ترکی «تورهٔ چنگیزی» نیز گهگاه به کار می‌رود. توره (tura) در مغولی به آداب قومی و دستور اجدادی گفته می‌شود. و به قوانینی گفته می‌شود که زیر دستان جنگیز آن را با دقت اجرا می‌کردند.

در دورانی که سلطان محمد خوارزمشاه بر ایران حکم می‌راند، شخصی به نام تموچین با مطیع ساختن قبائل پراکنده مغول و تاتار در دشت‌های وسیع مغولستان در شمال چین امپراتوری خویش را بنیان نهاد. در سال ۱۲۰۶ مجمع بزرگ قوریلتای لقب چنگیز خان را (که احتمالاً به معنای فرمانروای جهان بوده‌است) برای وی برگزید. 


از آن هنگام چنگیز خان هم‌زمان با کشورگشائی‌های خود در چین، ترکستان، ایران و روسیه، احکام و قواعد متعددی را برای سر و سامان بخشیدن به زندگی اجتماعی مردم مغول وضع کرد. 


از آنجا که به دلیل ناآشنایی قوم مغول با خط و نگارش حقوق عرفی آنان مکتوب نبود. چنگیز خان دستور داد برای نگارش فرامین و قوانین خود و گردآوری آداب و رسوم مورد قبول او خط اویغوری به کودکان مغول آموخته شود.

چنگیز مغول


یاسا در نزد مغولان بسیار مقدس و شایسته احترام بود. چنگیز خان در زمان حیات خویش جغتای را مأمور نظارت بر اجرای یاسا کرده بود و فرمان داده بود مقررات یاسا را روی سنگ‌های بزرگ جاده‌هایی که مسیر عبور سربازان بود، حک کنند. ماده اول یاسا که با حروف درشت روی صخرهٔ سنگی بزرگی در فلات پامیر حک شده، این است: «هرکس از یاسا سرپیچی کند، سرش را به باد خواهد داد.» و در پایین آن آمده‌است: «همچنان که آسمان بیش از یک خدا ندارد، زمین نیز بیش از یک خدا ندارد و آن خدا هم منم: چنگیزخان.» 


یاسا با احکام سخت و خشن خود نظام مغول را حفظ کرد، همه مردم را مطیع کرد و تحت فرمان یک نفر درآورد و یکی از علل پیشرفت چنگیز خان گردید. قوبلای قاآن تا حدی به رعایت یاسا اهمیت می‌داد که یکی از فرزندانش را به دلیل خیانت کردن به یاسا چوب زد و حبس کرد. اقتدار یاسا در دوران تیمور گورکانی و جانشینان او تا زمان سلطان بابر نیز حفظ شد.





این ستون سنگی یادبود و  نمونه نادراز  فرهنگ مغول میباشد و سنگ چنگیز نامیده میشود.موزه سن پترزبورگ

این گزیده ای از دستورات و سخنان چنگیز مغول در یاسای چنگیزی



یاسا مانند بسیاری از قوانین قرون گذشته از اصل تناسب میان جرم و مجازات پیروی نمی‌کرد. اصل شخصی بودن مجازات‌ها نیز اعمال نمی‌شد و در بعضی موارد فرزندان مجرم به جای او مجازات می‌شدند یا حتی به عنوان غرامت تحویل محکوم له می‌شدند. از رایج‌ترین مجازات‌ها در میان مغولان، مجازات اعدام بود و در متن یاسا برای بسیاری از اعمال کم اهمیت کیفر اعدام در نظر گرفته شده بود. 

به نظر می‌رسد به دلیل پیشرفته بودن تمدن مسلمانان و یا علاقه شخصی چنگیز به اسلام، پیروان این دین از وضعیت بهتری نسبت به سایر مردم برخوردار بودند. در یاسا میزان خون بهای یک مسلمان چهل بالش طلا (معادل ۲۰ هزار مثقال طلا) و خون بهای چینی‌ها یک الاغ تعیین شده بود. مجازات قتل یک مغول نیز مرگ بود. ضمناً مغولان به قصاص اعتقاد نداشتند و نظام برده داری نیز در مورد بیگانگان اعمال می‌شد و گرفتن اقرار از طریق شکنجه مجاز بود. 

در یاسا بسیاری از احکام متأثر از باورهای قبیله‌ای نیز به چشم می‌خورد. از جمله: مجازات اعدام برای کسی که در آب یا خاکس‌تر ادرار کند. و یا حیوان را به روش مسلمانان ذبح کند. همچنین هرگونه آلوده کردن یا حتی فروبردن دست‌ها در آب منع شده بود. پا گذاشتن بر روی آتش و ظرفی که برای تهیه غذا استفاده می‌شود نیز ممنوع شده بود. این احکام حکایت از احترام مغولان به آب و غذا دارند. 

علاوه بر این مغولان عدد نه را مقدس می‌دانستند و گویا به همین جهت دزدان محکوم بودند، نه برابر شیء مسروقه را پس دهند. 

در زمینه حقوق خانواده مغولان، در واقع زن از سوی مرد خریداری می‌شد. با ازدواج به عضویت خانواده شوهر در می‌آمد و پس از مرگ شوهر نیز به عقد برادر یا پسر شوهرش در می‌آمد. البته آن‌ها می‌توانستند زن را به عقد مرد دیگری درآورند. 

چند زنی (تعدد زوجات) رایج بود و مادر، خواهر و دختر محرم به شمار می‌رفتند، اما خواهران ناتنی جزء محارم نبودند و ازدواج با آنان آزاد بود. نامزدی کودکان توسط پدر و مادرشان نیز رایج بود. برای زنا و لواط نیز مجازات اعدام در نظر گرفته بودند. 

تعصبات مذهبی در میان مغولان وجود نداشت، انجام مناسک مذهبی و رعایت احوال شخصیه مطابق با مقررات مذهبی برای پیروان تمام ادیان و فرقه‌ها آزاد بود. استفاده از القاب افتخاری نیز در میان مغولان رایج نبود و چنگیز فرمان داده بود که از گفتن سخنان پرطمطراق خودداری کنند و وقتی با سلطان یا هرکس دیگر سخن می‌گویند، تنها نام او را بر زبان آورند.

از مقررات جالب یاسا در این مورد؛ مالیات نگرفتن از فرزندان ابوطالب، فق‌ها، قاریان قران، پزشکان، دانشمندان، زاهدان، مؤذنان و مرده‌شویان بود.
برگرفته از:



چنگیز مغول






۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

نگاهی به سرنوشت سران فرقه دموکرات؛ فرجام خیانت و خیانت کاران


آنچه در میانه سال‌های 1324 تا 1325 در شمال‌غرب ایران و به خصوص آذریابجان روی داد، تجربه‌ای نوین در تاریخ معاصر ایران بود؛ تجربه‌ای که شاید بتوان در آن هویت جدید ایران را یافت.

همشهری ماه/شماره 81/ صادق راستگو:





آنچه در میانه سال های 1324 تا سال 1325 در شمال‌غرب ایران و به خصوص آذریابجان روی داد، تجربه‌ای نوین در تاریخ معاصر ایران بود؛ تجربه‌ای که شاید بتوان در آن هویت جدید ایران را یافت و رمز ماندگاری و مانایی این خاک را در پشت وقایع متعدد آن دید.
به اعتراف نویسندگان و مورخان داخلی و خارجی، هدف اول و آخر تشکیل فرقه دموکرات توسط استالین، جدا کردن بخش‌های دیگری از ایران و تشکیل جمهوری دیگری تحت رهبری مسکو بود؛ امری که نه‌تنها روی واقعیت به خود ندید، بلکه به اعتراف همین نویسندگان، اجماع بی‌سابقه‌ای در ایران علیه فرقه و شوروی را باعث شد.

روز دوشنبه 12 شهریور 1324، فرقه دموکرات آذربایجان با انتشار بیانیه‌ای (مراجعت‌نامه) که به دو زبان آذری و فارسی نوشته شده و حاوی یک مقدمه و 12ماده بود رسما تشکیل خود را اعلام کرد. اهم اهداف این بیانیه عبارت بودند از:
«تقاضای آزادی داخلی و مختاریت مدنی برای مردم آذربایجان، البته با حفظ استقلال و تمامیت ایران، تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی، تدریس زبان آذربایجانی در مدارس آذربایجان، مصرف نیمی از مالیات‌های وصولی از آذربایجان در خود آذربایجان، افزایش کرسی‌های نمایندگان آذربایجان در مجلس به نسبت جمعیت آن، اصلاح روابط و حدود بین مالک و دهقان با در نظر گرفتن مصالح هر دو، مبارزه با بیکاری، تلاش در جهت توسعه و ایجاد صنایع، تجارت و کشاورزی، مبارزه با رشوه و فساد در ادارات و..»

هر چند دستور تاسیس فرقه به موجب اسناد منتشر شده موجود، توسط مسکو و شخص استالین صادر شده بود، اما بدون وجود افراد و شخصیت‌هایی که کلاه گشاد کمونیست‌‌ها سرشان رفته بود، تشکیل چنین فرقه‌ای بسیار سخت می‌نمود.
از زمان صدور بیانیه (مراجعت‌نامه) تا زمان اعلام رسمی دولت فرقه توسط پیشه‌وری در آذرماه همان سال، اتفاقات بسیاری روی داد. در این حوادث پی‌درپی، تعداد زیادی از مردم ساده‌لوح و همچنین سمپات‌های حزب کمونیست در ایران از جمله برخی از اعضای حزب توده به فرقه پیوستند.

مهم‌ترین اقدامات فرقه تا نیمه آبان‌ماه 1324 را می‌توان این‌گونه برشمرد: در 22 شهریور شورای مرکزی فرقه به 11 نفر افزایش یافت که پیشه‌وری به ریاست و شبستری به معاونت انتخاب شدند. محمد بی‌ریا نیز که در راس اتحادیه‌های کارگری بود، اعلام کرد که آنان نیز رهبری فرقه را می‌پذیرند و صادق پادگان و زین‌العابدین قیامی هم از سوی حزب توده، تصمیم الحاق به فرقه را اعلام کردند.

همچنین زمان نخستین کنگره فرقه دموکرات روز 10/7/24 تعیین شد. در 29/6/24، در کنفرانسی با حضور 1500 نفر از اقشار مردم، قطعنامه‌ای جهت مخابره به انجمن وزرای خارجه دول متفق در لندن به تصویب رسید و در آن به حق تعیین سرنوشت، خودمختاری آذربایجان و احیای دموکراسی در ایران اشاره شده بود.
با اعلام و اجرای رسمی الحاق حزب توده توسط محمد بقراطی (بدون تصویب کمیته مرکزی) 60هزار نفر عضو بالقوه حزب توده، به فرقه دموکرات پیوستند. نیز قرار بر آن شد تا 10/8/24 کنفرانس‌های حزبی شهرها و ولایات تشکیل و کمیته‌های رسمی فرقه انتخاب شوند.

در این کنگره، مرامنامه فرقه به تصویب رسید و سازمان فرقه رسمیت یافت و کمیته مرکزی آن را انتخاب نمود. این اتفاقات در حالی در آذربایجان تحت اشغال ارتش سرخ روی می‌داد که جنگ جهانی دوم در ماه اوت (مردادماه) همان سال تمام شده بود و بر اساس توافقنامه تهران قرار بر آن شده بود که کشورهای اشغالگر حداکثر شش ماه پس از پایان جنگ، ایران را ترک کنند.
به همین مناسبت دولت ایران در تاریخ 23 شهریور 1324 طی نامه‌ای به سران سه کشور متفق از آنها خواست تا خاک ایران را ترک کنند که این امر در نشست وزرای خارجه سه کشور در لندن مورد تصویب قرار گرفت که تنها آمریکا و انگلیس به آن عمل کردند و استالین که تازه شروع به بازی جدیدی در ایران برای جدا کردن قسمتی از ایران و حداقل گرفتن امتیازی نفتی کرده بود، البته نیازی به این امر نمی‌دید.

این نوشته سر آن ندارد تا به تحولات فرقه از زمان تشکیل تا پایان آن و حوادث شکل گرفته طی آن بپردازد، بلکه قصد دارد تا به سرنوشت سران فرقه، پیشینه آنها و همچنین تحولات زندگی آنها با وجود مختصر اطلاعات موجود بپردازد.
از آنجا که اطلاعات در مورد رهبران فرقه بسیار اندک است و خیلی از اعضا و کارگزاران آن نیز ناشناخته مانده‌اند، آنچه در این نوشته می‌آید، بررسی شخصیت مهم‌ترین و تاثیرگذارترین افراد فرقه است که در تشکیل، هدایت و سپس انهدام آن نقش بسزایی داشتند.

پایان تلخ
رهبران، اعضا و بسیاری از طرفداران فرقه پس از فروپاشی آن سرنوشت تلخی داشتند. پایانی که بسیاری از ناگفته‌های آن را می‌توان در خلال کتاب‌های خاطراتی خواند که آنها پس از فروپاشی فرقه و فرار از کشور در سال‌های بعد نوشتند.
روزهای آخر که دولت ایران و شوروی توافق کرده بودند تا ارتش ایران پس از عقب‌نشینی ارتش سرخ وارد مناطق تحت اشغال شود، بسیار خواندنی است، کسانی که تا چند ماه پیش فکر می‌کردند دستاورد بزرگی داشتند، پس از آن به این نتیجه رسیدند که از طرف کمونیست‌ها بازی خورده‌اند و امروز دو راه بیشتر ندارند؛ یا در ایران مانده، اگر دستگیر و محاکمه نشوند از سوی مردم منطقه به‌دلیل عملکرد بدشان مورد انتقاد قرار گرفته و گوشه‌نشینی اختیار کنند، یا اینکه از ارس گذشته، راهی خاک شوروی شده و خود را به دست سرنوشتی بسپارند که دردناک بودن آن را به راحتی می‌شد تشخیص داد.

هزاران نفر به‌دلیل ترس خودساخته پس از ورود ارتش به پادگان‌ها و شهرهای اشغال شده، فرار از مرزها را در پیش گرفته، به همراه زن و فرزند و هر آنچه می‌توانستند با خود ببرند، از ارس گذشتند و به آن سوی مرز فرار کردند. این گروه، بار دیگر کلاه گشاد سران شوروی سرشان رفت و به امید نجات، در چاهی افتادند که هرگز فکرش را نمی‌کردند.

برای این عده بدون شک تا زمانی که استالین زنده بود، جایی برای زندگی کردن نبود و آنها گروه‌گروه سوار بر قطارهای چوبی شده و به سیبری فرستاده شدند تا مزد زحمات خود برای کمونیست‌ها را این‌گونه دریافت کنند.
در این تبعید، بسیاری از این افراد جان خود را از دست دادند. بیگاری روزمره و طاقت‌فرسا در سرمای کشنده سیبری، بیشتر جان زنان و کودکان را گرفت و تنها تعداد کمی از این ماجرا جان سالم به در بردند.

این افراد پس از پایان دوران تبعید باز هم زندگی راحتی در شوروی نداشتند، گروهی از آنها به اروپای شرقی رفته و در این کشورها به‌خصوص آلمان شرقی مستقر شده، تحصیلات خود را ادامه دادند، برخی هم به ایران بازگشتند و زندگی غیر‌سیاسی در پیش گرفتند.
از این افراد که تعداد آنها کم هم نیست، همان‌گونه که گفته شد، خاطرات بسیاری باقی مانده که برخی از آنها در ایران چاپ و منتشر شده‌ است. این خاطرات واقعیت‌های فکری گروهی را نشان می‌دهد که برای رسیدن به اهداف قدرت‌های خارجی نه‌تنها خود را که همه زندگی خود را هم باختند.
اعضای دولت فرقه
پس از چهار ماه فعالیت شبانه‌روزی، تصرف پادگان‌های ارتش و همچنین ممانعت از ورود ارتش مرکزی به منطقه تحت تصرف ارتش سرخ، در روز 21 آذر ماه 1324 مجلس فرقه دموکرات تشکیل و شبسترى به ریاست این مجلس انتخاب شد و وزرا به این ترتیب معرفى شدند:

1 - سید جعفر پیشه‌ورى: باش‌وزیر
2 - دکتر سلام‌الله جاوید: وزیر داخله
3 - محمد بى‌ریا: وزیر فرهنگ

4 - جعفر کاویانی: وزیر جنگ
5 - دکتر اورنگى: وزیر بهدارى
6 - یوسف عظیمى: وزیر دادگسترى

7 - کبیرى: وزیر پست و تلگراف
8 - دکتر مهتاش: وزیر کشاورزى
9 - غلامرضا الهامى: وزیر دارایى
10 - رضا رسولى: وزیر تجارت و اقتصاد

در ضمن وزارت کار را خود پیشه‌ورى تا تعیین وزیر کار به عهده گرفت. در کنار این افراد، گروه دیگری هم بودند که در ادامه معرفی خواهند شد. در اینجا بر اساس اطلاعات و داده‌های موجود، به معرفی مختصر این افراد پرداخته می‌شود.

سیدجعفر پیشه‌وری: سیدجعفر جوادزاده خلخالی، که بعدها به پیشه‌وری معروف شد، سیاست‌مدار و روزنامه‌نگار ایرانی و مؤسس فرقه دموکرات آذربایجان، در حدود سال 1272ش در روستای سیدلَر زیوه‌سی، از توابع خلخال، به دنیا آمد.
در 10 یا 12 سالگی و پس از مختصر تحصیلات ابتدایی، همراه با خانواده خود که دارایی خود را در یکی از آشوب‌های محلی از دست داده بودند، به قفقاز رفت و در باکو اقامت گزید که در آن ایام و تا مدت‌ها به عنوان یک مرکز صنعتی نوپا هر ساله هزاران مهاجر جویای کار را در خود جای می‌داد.

وی ضمن اشتغال در یکی از مدارس آن حدود، تحصیلات خود را نیز ادامه داد و بعد از اتمام دوره دارالمعلمین باکو، در مدارسی چون مدرسه اتحاد ایرانیان و مدرسه بلدیه باکو به تدریس مشغول شد.
پیشه‌وری به‌دلیل حضور در شوروی، با سوسیالیسم آشنا شد و بعد از بازگشت به ایران، در کسوت مبلغ آن درآمد. او ابتدا در سال 1300 از طریق مرز خراسان وارد ایران شد و در روزنامه چپگرای حقیقت شروع به کار کرد، پس از آن به باکو رفت و بار دیگر در سال 1306 به ایران بازگشت.

او از طرف حزب کمونیست شوروی مامور بود تا به ترویج کمونیسم در ایران بپردازد. در پی شناسایی شبکه‌های کمونیستی در ایران در 1309، او نیز مانند تعداد دیگری از همکارانش در دی‌ماه همان سال دستگیر و بازجویی شد.
وی بالاخره پس از هشت سال بلاتکلیفی در اواخر 1318 محاکمه و به اتهام قبول عضویت فرقه اشتراکی و تبلیغ مرام آن به 10 سال حبس مجرد و سه سال حبس تأدیبی محکوم شد.

در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، پیشه‌وری به نمایندگی از تبریز انتخاب شد، ولی به‌دلیل مخالفت نمایندگان محافظه‌کار مجلس و همراهی برخی از نمایندگان حزب توده با این مخالفت، اعتبارنامه وی به تصویب نرسید و وی به مجلس راه نیافت.
پیشه‌وری پس از عدم تصویب اعتبارنامه‌اش، توسط دولت مرکزی شوروی مامور تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان به منظور جدا کردن این منطقه از خاک ایران شد. او در شهریورماه 1324 تشکیل فرقه را اعلام و در آذرماه همان سال از سوی مجلس فرقه به عنوان صدر فرقه انتخاب شد.

در خلال اقدامات نظامی دولت برای استقرار واحدهای نظامی در آذربایجان و اعاده حاکمیت مرکز بر این نقاط، در نیمه دوم آذر 1325، تشکیلات فرقه دموکرات آذربایجان متلاشی شد و پیشه‌وری که در 19 آذر رهبری فرقه را به محمد بی‌ریا واگذار کرده بود، چند روز قبل از فروپاشی کامل فرقه دموکرات، همراه با تنی چند از دیگر سران فرقه و انبوهی از فعالان این حرکت که به‌تدریج و تا چند روز بعد به نحو گسترده‌ای بر تعداد آنها افزوده شد، به شوروی پناهنده و در باکو مستقر شد. میرجعفر پیشه‌وری در نهایت در 20 تیر 1326 در یک حادثه رانندگی جان باخت، که البته احتمال غیرتصادفی بودن این حادثه و دست داشتن میرجعفر باقروف، صدر وزیران جمهوری آذربایجان شوروی در آن به‌خاطر رویارویی و اختلاف این دو نفر به‌صورتی جدی مطرح شد.

در کتاب «رجال آذربایجان در عصر مشروطیت» درباره‏ پیشه‏ورى چنین نوشته شده است: «شخص پیشه‏ورى مردى متوسط بود. با اینکه مدت‏ها در سیاست وارد بود، در این قسمت اطلاعات عمیق نداشت.
در اثر 11سال زندان نسبت به جامعه بدبین بود. آنچه نگارنده (منظور مؤلف کتاب رجال آذربایجان) فهمیده است، آرزوى او این بود که در آذربایجان حکومت دموکراتیک (متمایل به کمونیسم) به اصول یوگسلاوى و آلبانى در تحت حمایت روسیه تشکیل دهد، بدون اینکه به روسیه ملحق و خود مثل مارشال تیتو و انور خوجه مورد توجه آزادى‏خواهان دنیا واقع شود. وى به چیزهاى جزئى اهمیت مى‏داد و از چیزهاى بزرگ غافل بود. همواره دم از آزادى مى‏زد ولى آزادى را نه‌تنها از آذربایجانى‏ها بلکه از رفقاى خود نیز دریغ مى‏داشت.»

سلام‌الله جاوید: سلام‌الله جاوید در سال 1279 شمسی در خلخال به دنیا آمد. در حدود 10سالگی به همراه خانواده به باکو مهاجرت کرد. در سال‌های 1289-1290 در کلاس دوم مدرسه اتحاد ایرانیان واقع در بخش صابونچی باکو نام‌نویسی کرد.
مدیر مدرسه نام خانوادگی او را به مناسبت نام پدرش مدد، مددوف ثبت کرد و از همان زمان وی به مددوف یا مددزاده معروف شد اما بعدها نام خانوادگی جاوید را برای خود برگزید. دکتر جاوید از سال‌های دانش‌آموزی و به‌ویژه پس از انقلاب اکتبر 1917، فعالیت‌های اجتماعی ـ سیاسی خود را آغاز کرد و از سال 1297 به تدریس در مدرسه اتحاد ایرانیان مشغول شد.

اندکی بعد دوره سه‌ماهه تربیت معلم را گذراند و در مدرسه تمدن به مدیریت پیشه‌وری به تدریس پرداخت و پس از کناره‌گیری پیشه‌وری، مدیریت آن مدرسه را در دست گرفت. دکتر جاوید به زبان‌های ترکی، روسی، فرانسه، انگلیسی و فارسی آشنایی داشته.
وی پس از 86 سال زندگی تلخ و شیرین در 28 آبان 1365 با زندگی وداع و بنا به وصیتش در قبرستان وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد. جاوید که هنگام تشکیل فرقه، استاندار آذربایجان بود، به‌دلیل رابطه خوب با دولت مرکزی، هنگام ورود ارتش به تبریز دچار مشکل نشد، اما بعد در تهران او را به دو سال زندان محکوم کردند که با واسطه‌گری شاه دوباره به همان مناصب رسید. او از معدود سران فرقه بود که به‌دلیل سیاستمداری جان سالم به در برد.

محمد بی‌ریا: محمد بی‌ریا فرزند حاجی غلام باقرزاده نوحی به سال 1914 م. در تبریز متولد شد. پدرش نجار بود. او در هشت سالگی به همراه خانواده‌اش از طریق باکو به خراسان مهاجرت کرد و در آنجا مشغول تحصیل شد، اما به خاطر بیماری و ناسازگاری مزاج مادرش با آب و هوای آن دیار، باز مجبور به مهاجرت به باکو شد.
اسم اصلی‌اش محمد باقرزاده و بی‌ریا تخلص‌ شعری‌اش بود که بعدها به آن نام مشهور شد. او در سال 1334 دوباره به ایران بازگشت و در اداره بلدیه تبریز مشغول به کار شد. پس از سربازی در اداره راه‌آهن تبریز استخدام شد و هنگام اشغال ایران توسط قوای شوروی، همین شغل را داشت.

در مورد بی‌ریا حرف و حدیث بسیار است و از اینکه او چگونه جذب فرقه شده است در خاطرات اردشیر آوانسیان از سران حزب توده به تفصیل سخن رانده شده است. آنچه قابل توجه است، شاعرمسلک بودن بی‌ریا او را وارد فرقه کرد و به عنوان وزیر فرهنگ معرفی نمود. بنا بر آنچه در منابع آمده، او پس از رسیدن به ریاست تشکیلات کارگران آذربایجان، دست به ولخرجی‌های متعدد زد که نارضایتی گسترده‌ای را به وجود آورد.
او پیش از ورود ارتش به تبریز از طرف پیشه‌وری به عنوان رئیس فرقه انتخاب شد، مسوولیتی که نه‌تنها از عهده‌اش بر نیامد، بلکه او نیز مانند هزاران نفر دیگر به شوروی فرار کرد و به مدت 20 سال در سیبری تبعید بود. با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت که در سال 1362 به اتهام همراهی با حزب توده دستگیر شد. به مدت یک سال زندان بود و چند ماه پس از آزادی درگذشت.

جعفر کاویان: جعفر کاویان هم جزو مهاجرین ایرانی بازگشته از شوروی در زمان رضاخان دستگیر و مدتی زندانی بوده، ظاهرا با قول همکاری با شهربانی آزاد شده و کارگر نانوایی بوده است. او با تشکیل حکومت دموکرات آذربایجان به سمت وزیر جنگ انتخاب شد.
کاویانی آدم بی‌سواد و فریبکاری بود که ظرف یک‌سال دست به دزدی و سوء‌استفاده‌های زیادی زد. او که فرماندهی ارتش فرقه را در دست داشت، مانند دیگر سران فرقه به شوروی فرار کرد و گرفتار سرمای سیبری شد. ارتشی که کاویان فرماندهی آن را بر عهده داشت مقاومتی در برابر ارتش مرکزی نکرد و خیلی زود تسلیم شد.

صادق پادگان: وی دبیر کمیته اجرایی حزب توده در آذربایجان بود که پس از تشکیل فرقه به آن پیوست. پادگان مامور جدایی کمیته ایالتی و ادغام آن با فرقه دموکرات بود. پس از رایزنی‌های نهایی بین پیشه‌وری، پادگان و شبستری، پادگان به تهران رفت تا کمیته مرکزی حزب توده را از تصمیمی که گرفته شده آگاه کند. پادگان نقش مهمی در تشکیل فرقه داشت و از آنجا که این نقش محوری مورد اعتماد پیشه‌وری هم بود، پیش از ورود ارتش به تبریز از این شهر فرار کرد و راهی شوروی شد.

نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار: در اردیبهشت ماه 1292 خورشیدی (1913میلادی) در تهران به جهان آمده، پدر و خانواده‌اش اهل زنجان بودند. در سال 1313 خورشیدی وارد دانشکده پزشکی شد و با معرفی یکی از دوستانش به نام باقر مستوفی (دانشجوی دانشکده فنی) با دکتر تقی ارانی (استاد فیزیک دانشکده فنی) آشنا می‌شود.
بعد از ملاقات‌های مکرر و آشنایی با افکار دکتر ارانی، به عقاید اشتراکی و کمونیستی گرایش پیدا می‌کند و با عده‌ای دیگر از همفکران خود به فعالیت می‌پردازد. در سال 1316 خورشیدی با عده‌ای همراه با گروه 53 نفر به اتهام تبلیغ مرام کمونیستی دستگیر و زندانی شد.

در اوایل سال 1324 از طرف حزب توده به سمت مسوول حزب توده در زنجان تعیین و به زنجان می‌رود. در آذر ماه سال 1324 که فرقه دموکرات آذربایجان حکومت خودمختار اعلام می‌کند، جهانشاه‌لو از طرف مجلس ملی آذربایجان با عنوان معاون اول پیشه‌وری (نخست‌وزیر حکومت آذربایجان) به تبریز می‌رود.
جهانشاه‌لو چنان‌که در خاطرات خود نوشته، عضو هیات سه نفره‌ای بود که به ریاست پیشه‌وری در اردیبهشت 1325 برای مذاکرات نافرجام با دولت قوام به تهران رفتند. در سال 1325 با فروپاشی حکومت فرقه آذربایجان به باکو می‌رود و در آنجا به پیشه‌وری می‌پیوندد. دکتر جهانشاه‌لو بیش از 26 سال در شوروی (از آذر ماه سال 1325 ورود به شوروی تا سال 1351 خروج از شوروی) اقامت داشت.

ربیع‌الله کبیری: میرزا ربیع‌الله کبیری یکی از ملاکین مراغه بود. در جریان فرقه دموکرات آذربایجان، فرمانده فداییان در اشغال مراغه، میاندوآب، هشترود، چاراویماق و هولالو بود و در حکومت فرقه دموکرات آذربایجان وزارت راه، پست و تلگراف و تلفن را به‌عهده داشت. پس از ورود ارتش مرکزی، موفق به فرار نشد. او سرانجام دستگیر، محاکمه و اعدام شد.
داداش تقی‌زاده: اهل مراغه و یکی از اعضای فرقه دموکرات بود که در دانشگاه خلق مسکو تحصیل‌ کرده بود و در زمان رضاخان دستگیر و در زندان قصر زندانی شد. پس از فرار رضاخان در شهریور سال 1320 به‌عنوان صدر کمیته فرقه در مراغه به فعالیت پرداخت.
داداش‌ تقی‌زاده خود را یکی از کمونیست‌های دوآتشه طرفدار طبقه کارگر برمی‌شمرد و پس از تشکیل فرقه به تشکیل اتحادیه‌های کارگری اقدام کرد. او پس از ورود ارتش به مراغه فرار کرد که بعدها دستگیر و تیرباران شد.

رضا رسولی: فرزند یک خانواده تحصیل‌کرده آذربایجانی بود. وی در دوره پهلوی اول، کارمند عالی‌رتبه‌ای در وزارت کشور بود و مدت مدیدی در شهرداری تبریز، اصفهان و کرمانشاه اشتغال داشت.
در شهریور سال 1321 زمانی که سمت ریاست شهرداری مراغه را بر عهده داشت از سوی فهیمی استاندار وقت به تبریز دعوت و به سمت ریاست خواربار شهرداری تبریز منصوب می‌شود. در حکومت فرقه به سمت وزارت تجارت و اقتصاد می‌رسد.

پس از ورود نیروهای دولتی به آذربایجان، بسیاری از سران فرقه ناگزیر به آن سوی مرز متواری می‌شوند، اما وی با تصمیم قبلی، ماندن در تبریز را ترجیح می‌دهد و قریب دو سال در تبریز مخفی می‌شود و نهایتا با وساطت و شفاعت تنی چند از آشنایان در هفتم آذرماه 1327 به تهران آمده، خود را به ستاد دادرسی ارتش معرفی می‌کند.
وی پس از کش و قوس‌های فراوان روانه زندان شده و در محاکمات اولیه به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم می‌شود اما اوایل آذرماه 1328، مشمول عفو قرار گرفته، مجازات حبس وی اجرا نمی‌شود.


آنچه در این نوشته آمد، تنها گوشه‌ای از سرنوشت سران و رهبران فرقه پیشه‌وری بود. گروهی از اعضای ارتش فرقه که از افسران ارتش ملی بودند به‌دلیل خیانت به وطن اعدام شدند و آنهایی هم که موفق به فرار شدند یا اینکه دستگیر نشدند، زندگی خوبی را تجربه نکردند. آنهایی از سیاسیون و نظامیان هم که جرایم کمتری مرتکب شده بودند، چند سالی زندانی شده یا اینکه با بخشش مواجه شدند و عموما دیگر سراغ سیاست نرفتند.

به گفته پروفسور سوایتوسکی «مشخص شد که ایده‌های شوروی در مورد ایران نارس بودند. مساله آذربایجان ایران تبدیل به یکی از کشمکش‌های جنگ سرد شده بود و بیشتر به خاطر فشار دول غربی، شوروی ناچار شد خاک ایران را در سال 1946 ترک کند. دولت مستقل به سرعت سقوط کرد و اعضای فرقه دموکرات از ترس انتقام به شوروی پناهنده شدند.
در تبریز همان مردمی که فرقه را تشویق کردند، به استقبال ارتش ایران رفتند . توده‌های مردم به وضوح برای حتی یک حکومت خودمختار محلی نیز آمادگی نداشتند چه برسد به جدایی.»
انتهای خبر / گروه مجلات همشهری

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

شاهنامه فردوسی سرمشق پاسداری و ایستادگی جواد خان گنجه ای مرزبان دلاور ایران در قفقاز و شهر گنجه !


 در نبرد ایران و روس در گنجه: ایران که نمرده است امروز روز رزم است فال از شاهنامه باید جست!




همه سر به سر تن به کشتن دهیم ... از آن به که کشور به دشمن دهیم

این بود سخن سرو ناز بانو همسر جواد خان گنجه ای در 22 نوامبر 1803 پس از اینکه جوادخان گنجه ای (زیاداوغلو) فرماندار میهن پرست ایرانی شهر گنجه و مرزبان دلیر ایران در آران پس از هجوم لشگر روس
کشته شد و نامش را در جرگه قهرمانان تاریخ ایران به ثبت رسانید فریاد زد!
 جوادخان گنجه ای پس از اینکه ژنرال سیسیانوف روس فرمانده ارتش روس که به سبب آگهی از  سستی و بی لیاقتیهای شاه و دربار قاجار به ایران لشگر کشید و شهر گنجه را در محاصره خود در آورده بود در برابرش ایستاد و با اندک نیرویی که داشت شجاعانه سپاهیان دشمن را به شهر راه نداد  او به دفعات درخواست ژنرال روسی را دایر به تسلیم و تحویل دژ رد کرد، و در آخر پیغام داد که: «شما باید جسد مرا در پای دیوار قلعه پاره‌پاره بکنید تا بتوانید داخل دژ شوید.»


پیکره ای از جوادخان گنجه ای 

در پایان جوادخان  و یارانش با اینکه  در اثر خیانت تعدادی از  مردم شهر و از هم پاشیدن نیروهای  سپاهش و به امید رسیدن نیرو  از آذربایجان به وسیله عباس میرزا، به درون دژ شهر گنجه رفت و به سبب دیر رسیدن نیروهای پشتیبان بدلیل  گرفتارییها پشت هم اندازیهای درباریان خائن و همچنین فصل سرما  و پس از اینکه نیروهای دشمن راه آب شهر  را بسته بودند و  در پایان  یک شبانه روز با شلیک توپ از همه سوی شهر را مورد یورش قرار دادند و راه را برای ورود ژنرال دیگر ارتش روس پورتیناکین بوسیله پشتیبانی توپخانه دشمن بدرون دژ آمده بودند و در هنگام نبرد تن به تن برای بیرون راندن سربازان روس از برجهای دژ زخمی شدو با اینکه پسرش را که به  یاریش شتافته بود را به برجی دیگری فرستاده بود خود و فرزندش حسینقلی خان هر کدام بر بالای سر  یکی از توپهای برج ایستاده و تا آخرین قطره خونشان به نبرد ادامه دادند  تا کشته شدند!


شاهنامه نفیس فردوسی از دوران صفویه

در اینجا بود که سروناز بانو همسر جوادخان پس از شنیدن کشته شدن وی به جای شیون و زاری بر سر یاران و خانواده فریاد زد :
جوادخان کشته شد؛ اما ایران که نمرده است، همه جا را سنگر ببندید و آماده باشیدتا به جوادخان بپیوندیم .آنگاه گفت شاهنامه را بیاورید تا تفالی بزنیم، امروز روز رزم است و دیوان حافظ را جایی نیست . وقتی که کتاب را گشود، با بانگ رسا گفت که گوش کنید که چه می گوید :


همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم


کتاب را بست و گفت : شنیدید، پس به کار گیرید!

پس از اینکه روس‌ها  دژ گنجه را گرفتند  دروازه‌های شهر را به روی مردم بستند، و جمله را قتل عام نموده دارایی شهر را به غارت بردند و مساجد را ویران کردند . در شهرگنجه ۷۰۰۰ نفر کشته شده و ۱۸۰۰۰ نفر اسیر شدند که اکثرشان زنان بودند. ۵۰۰ نفر از اهالی شهر که بیشترشان زنان و مردن مسن و اطفال خردسال بودند به مسجد پناه بردند. به دستور سیسیانوف همه آن‌ها را در مسجد قتل‌عام کردند. به فرمان وی، جامع بزرگ شهر به کلیسا تبدیل شد و نام شهر نیز به « الیزابت پول» تغییر کرد  حتی پس از اینکه حکومت تزاری از بین رفت، باز نام آن شهر را تغییر دادند و نام آن را (کیروف آباد) گذاشتند، تا سرانجام پس از فروپاشی شوروی، گنجه بار دیگر نام اصلی خود را بازیافت.

آری این بود سرگذشت دلاوری از دلاوران ایران زمین در گنجه و ارزش و مقام شاهنامه فردوسی در سراسر ایرانزمین که چگونه پاسداشته میشده است و میشود!

پیکر جوادخان را همراه با عده‌ای از یارانش، در مسجد جمعه گنجه به خاک می‌سپارند تا در اوایل دهه۱۹۶۰ میلادی حادثه‌ای رخ می‌دهد و نام جوادخان را دوباره بر سر زبان‌ها می‌اندازد. احمدعیسی‌اف این رویداد را در کتاب «گنجه و گنجه‌لیلر» [گنجه و گنجه‌ای‌ها] چنین شرح می‌دهد:: این حادثه قبل از آنکه من به گنجه بیایم، اتفاق افتاده است. خیلی جلو‌تر در اوایل دهه۱۹۶۰ (۱۳۳۹). لکن پس از سپری شدن ۱۵ - ۱۰ سال، باز هم درباره آن صحبت‌ها ادامه داشت. آن هم با صدای بلند.


ولی حالا یکسری مزدورو خود گرگ انگار با بهره بردن از خلاء ملی گرایان ایران و با پشتوانه رژیم باکو و ترکیه که از ترس بازگشت به اصل مردم کشور فعلیشان مجبور شده‌اند تاریخ ایران و جهان را تحریف و برای مشروعیت بخشیدن به رسمیت خویش آن را از نو ساخته و به خورد مردم و هممیهنانمان در آنسوی ارس بدهند و با کینه ورزی نه تنها زبان و تاریخ خودشان را جعل و تحریف می‌کنند بلکه برای توجیح آن مجبورند دست به تحریف تاریخ خودشان هم بزنند البته تا جاییکه امکان دارد نخست می‌کوشند تا هیچ سخنی از پیوند سرزمینهای ایرانی آنسوی ارس که در دو سده گذشته بدلیل خیانتهای پدرانشان از ایران حدا شد نزده بلکه ایرانیان را به عنوان تنها دشمن هموطنانمان معرفی می‌کنند و با ارتقا دادن ایران به فارس‌ها تمامی کینه و مشکلات و عقده‌های فرهنگی خودشان را از سر باز کرده و به گردن ایران می‌اندازند و خوب به هر حال مردم از همه جا بیخبر آنجا هم که گناهی ندارند چیزی را که نمی‌بینند چطور باور کنند برای نمونه همین جواد خان گنجه‌ای هیچ نام و نشانی از وی و آرامگاهش به مردم نمی‌دادند با اینکه زمان زیادی از درگذشتش نگذشته بود مردم را به فراموشی سپرده بودند اما کمی بد که به طور ناگهانی آرامگاه ایشان پیدا می‌شود نخست تلاش می‌شود که آنرا با دینامیت نابود کرده و از بین ببرند اما از آنجا که این خبر درمیان مردم می‌پیچید به آرزویشان دست پیدا نمی‌کنند!




آرامگاه جوادحان گنجه ای 

ماجرا از این قرار بوده که:

می‌خواستند در نزدیکی حمام «چوکک»، در حیاط مسجد جمعه، فواره‌ای بسازند. تراکتور ناهمواری‌های زمین را هموار می‌کرد که ناگهان به مانعی برخورد. نگاه کردند و قبر بزرگی دیدند. هر چهار طرفش مثل صندوق بتونی بود. همه می‌دانستند که در آن پیرامون، قبر زیاد است، ولی بی‌آنکه توجه کنند، زمین را می‌کندند. این بار ممکن نشد. هر کاری کردند که پیچانده و از جا بلند کنند نتوانستند به نوشته سنگ مزار نگاه کردند، چه دیدند؟ اینکه آرامگاه جوادخان است. تراکتورچی دست از کار کشید و رفت: «گناه است، من به این دست نمی‌زنم». خیلی‌ها دست نگه‌داشتند: اینکه یک اثر تاریخی است. اجازه بدهید کار‌شناسان ببینند، بعد....


به کمیته حزبی شهر خبر دادند و به آکادمی علوم تلگرافی مخابره کردند. به هر جایی که گمان می‌رفت، اطلاع داده شد. سه روز، پنج روز، کمی منتظر شدند، کسی نیامد... یک روز صاحب اختیار شهر آمد، دست‌هایش را به کمر زده و شکم گنده‌اش را جلو داده:


- آخر جوادخان کیست؟ گفت - دوره‌خان، بیگ خیلی وقت است که سپری شده، از بین ببریدش!

نتوانستند بتون را داغان کنند. از هر کجا بود دینامیت پیدا کرده، آوردند و قبر را منفجر کردند. صبح آن روز دیدند که یکی از مناره مسجد جمعه که زینت‌بخش شهر بود، کج شده است. گفتم که کج شد. آن هنگام اندکی مشخص می‌شد، ولی الان به طور کامل دیده می‌شود. این هم دردی شد از آن موقع. اکنون کار‌شناسان هر چه سعی و تلاش می‌کنند به جایی نمی‌رسند. بی‌خود نگفته‌اند که آنچه آدمی به خود می‌کند، دیگری نمی‌تواند بکند [از ماست که بر ماست]. حداقل امروز باید بیدار شویم!

احمد عیسی‌اف گنجه و گنجه‌لی‌لر - آذرنشر باکو - ۱۹۹۱ - ص ۸۵.، «Əhməd İsayev»، «Gəncə və gəncəlilər»





گنجه در نقشه کشور جمهوری آذربایجان کنونی



بنابراین چون ماجرا بیخ پیدا کرده بود ماشین تایپ حعل تاریخ رژیم نژادپرست و بی‌فرهنگ و پشتوانه باکو به کار می‌افتد به هر صوی دستمایه‌ای پیدا شده و باید بهره لازم را ببرد همایش راه می‌اندازد و مراسم رژه ارتشش را به یاد این سردار ایرانی در حا حاضر اوغوز شده اجرا می‌کند و آنرا به پرده سینما‌هایش می‌کشد تا شاید از این راه بتواند زمزمه‌های ناسیونالیستی را در مردم پدید بیاورند تا مردم را از اندیشه سرزمین مادری خود ایران بدور سازد آنهم با توسل به دروغ و فریب غافل از اینکه با دزدیدن شاعران دانشمندان و تاریخ و.... فرهنگ ایران و بنام خودشان زدن و یا سرکوب میهن پرستان با شیوه‌های کاملن نژادپرستانه و فاشیستی و شونیستی فردوسی‌ها و ستارخان‌ها و... را پس زدن نظامی‌ها و خاقانی‌ها و پورسینا‌ها را بنام خود زدن کاری از پیش نخواهد برد مردم همچنان در آرزوی بازگشت به آغوش سرزمین مادری هستند اینجاست که تلاش برای دزدیدن بابک خرمدین‌ها برمی آید و اگر به شخصیتهای قهرمان تاریخ ایران دستش نرسد آن‌ها را ترکستیز معرفی می‌کند بمانند کسروی‌ها و... و به جایش دده قورقود‌ها را بدست مردمش می‌دهد و یا از امربرهای استالین بمانند پیشه وری خائن و رسولزاده برای مردم بت و الگو می‌سازد!
اقوام اصیل ایرانی را از تالش‌ها و تات‌ها و کرد‌ها و... سرکوب می‌کند به امید اینکه نهصت بازگشت به خویشتن مردم را نابود کند اما زهی خیال باطل کافی است فقط از این رژیم‌ نژاد پرست پرسید آیا اگر هنوز بر فرهنگ ایران اسرار می‌ورزید و به جای تحریف تاریخ کشورش و ایران ومنسوب کردن مردم به قوم مغول و تاتار و غز که چگونگی فرهنگشان زبانزد جهانیان است هنوز طنین آوای فردوسی و شاهنامه‌اش در آنجا بگوش می‌رسید آیا بجای اینکه در دام وسوسه‌های گرگهای خاکستری بیفتد وبا فتنه انگیزی آتش جنگ با کشور همسایه‌اش ارمنستان را بیفروزد دچار چنین شکست مفتضحانه‌ای از ارمنستان می‌شد به طوری که هم نصف کشورش را به حق بر باد دهد و هم آنرا به دونیم کند!


آرامگاه شاعر بزرگ ایران نظامی گنجوی در شهر گنجه

.
.
.
.
سروده فردوسی برای ایران 
.

ندانی که ایـــران نشستِ من است جهـــان سر به سر زیر دست ِ منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس ندادند شـیر ژیان را به کــس
همه یکـدلانند یـزدان شنــــاس بـه نیکـــی ندارنـــد از بـد هـراس
نمــانیم کین بـــــوم، ویران کننـــــد همی غــارت از شهـــر ایــــــران کنند
نخـــوانند بر مــا کـــسی آفــــــرین چو ویـــران بود بـــــوم ایــران زمــین
دریغ است ایـران که ویـران شــود کُنام پلنگــــان و شیــران شــود
چـو ایـــــران نباشد تن من مـبــاد در این بـــوم و بر زنده یک تن مبــــاد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم جــهان بر بـداندیـــــش تنـگ آوریم
همه سربه سر تن به کشتـــن دهیــم از آن به، که کشـــور به دشمـن دهـیم
چنین گفت موبد که مردن به نام بـه از زنـــده، دشمـــن بر او شادکام
اگر کُشـت خواهـد تو را روزگــار چــه نیکـو‌تر از مـرگِ در کـار زار
.
.
.
سروده نظامی گنجوی  برای ایران
.

همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
می‌انگیز فتنه می‌افروز کین خرابی می‌اور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی‌داغ و رنج مکن ناسپاسی در آن مال و گنج